سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

بر این در وای من قفلی لجوج است...

بجوش ای اشک هنگام خروج است


در میخانه را گیرم که بستند

کلیدش را چرا یا رب شکستند...؟!

خدا


نوشته شده در شنبه 92/3/4ساعت 9:9 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

دیروز اینجا بودم،امروز اینجایم،پس کی به دنبال او خواهی رفت؟

 

 

فرصت کم است!

مگر عمر آدمی چندهزار سال است؟!

چه زود هم می گذرد

مثل صفحات کتابی که باد آن را ورق می زند

آن هم کتابی که پنجاه،شصت صفحه بیشتر ندارد...

زندگی


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 1:54 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

هنگامی که حسین(ع) در صحنه است

 

اگر در صحنه نیستی؛

 

ایستاده بر نماز باشی یا بر سر سفره شراب هر دو یکی ست.

 

"شهید گلستانی"

ایران

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/1ساعت 4:26 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

چه آدمای نامردی هستیما!

معرفت و وفا هم که تعطیل!

عقل و شعورم که یادش بخیر!

حالا از همه اینا گذشته؛

چه آدمای احمقی هستیم...

خدا


نوشته شده در سه شنبه 92/2/31ساعت 2:27 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

انسان همیشه خود را از طبیعت شریف تر می یابد و خود را از "آن که هست" برتر می خواهد. چه پستند آن ها که فاصله میان "آن چه هست"شان با "آن چه باید باشد"شان نزدیک است و حتی در برخی، هر دو برهم منطبق! حیوان و درخت است که این دو، "بودن"شان یکی است.

هر موجودی در طبیعت، "آنچنان است که باید باشد" و تنها انسان است که هرگز آن چنان که باید باشد نیست.  آمی زاد هرچه روح می گیرد و هرچه از آن که "هست" فاصله می یابد، از آنچه باید باشد نیز دورتر می گردد و این است که هرکه متعالی تر است، از وحشت ابتذال، هراسناک تر است و از بودن خویش ناخوشنود تر و این است فرق میان انسان و حیوان.

انسان


نوشته شده در دوشنبه 92/2/30ساعت 2:53 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

اخوان


نوشته شده در شنبه 92/2/28ساعت 9:26 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

چقدر فاصله اینجاست بین آدم ها

چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها

 

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدم ها

 

کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد

تب غرور چه بالاست بین آدم ها

 

و از صدای شکستن کسی نمی شکند

چقدر سردی و غوغاست بین آدم ها

 

میان کوچه دل ها فقط زمستان است

هجوم ممتد سرماست بین آدم ها

 

ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست

چقدر قحطی رویاست بین آدم ها

 

و حال آینه را هیچ کس نمی پرسد

همیشه غرق مداراست بین آدم ها

 

غریب گشتن احساس درد سنگینی ست

و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها

 

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدم ها

 

مگر که کلبه دل ها چقدر جا دارد

چقدر راز و معماست بین آدم ها

 

سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند

سکوت گرم تماشاست بین آدم ها

 

چه ماجرای عجیبی است این تپیدن دل

و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها

 

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها

 

میان این همه گل های ساکن این جا

چقدر پونه شکیباست بین ادم ها

 

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چقدر خشکی و صحراست بین آدم ها

 

و کاش صبح ببینم که باز

مثل قدیم نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها

 

بهار کردن دل ها چه کاردشواری ست

و آن شوق چه کوتاه ست بین آدم ها

 

میان تک تک لبخندها غمی سرخ است

و غم به وسعت یلداست بین آدم ها

 

بخاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدم ها...

آدم ها...


نوشته شده در شنبه 92/2/28ساعت 3:20 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

دیشب میان مقبره ها قدم می زدم،شاید هوای زیستم را عوض کنم...

اما هوای زیستنم اینقدر آلوده شده که فقط  بارانی شدید میتواند پاکش کند

که دران صورت هم اسید حاصلش جانم را به زوال خواهد کشید...

اما

تو که در هوای من باشی جان را چه خواهم؟

در دل شب میان مقبره ها قدم میزدم گویی از زمان خارج شده بودم فقط می دانم نیمه شب بود...

از هر گوشه صدای ناله ای روح را نوازش می کرد

و همچنان قدم میزدم

تا چشم کار میکرد قبر بود و قبر بود و قبر

و احساس فقط نزدیکی بود و امنیت...

هنوز نمی دانم که چگونه به مهمانی شبانه آسمانیان دعوت شدم...

شاید فقط یکبار طعمش را چشاندند تا عمری در حسرتش بسوزم

نمی دانم.

هرچه که بود زمین همیشگی نبود

قطعه ای از بهشت بود که شب ها میهمانی ها داشتند

سراسر حضور...

 

پ.ن:نیمه شب آرزوها،میهمانی عاشقان،گلزار شهدا، و من که وصله ی ناجور این ضیافت بودم...

 

خرم دل آنکه همچو حافظ        

جامی ز می الست گیرد


نوشته شده در شنبه 92/2/28ساعت 2:27 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

بسوختیم در این آرزوی خام و نشد...

انتظار


نوشته شده در جمعه 92/2/27ساعت 2:28 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

الهی یک عمر تو را جستجو کردیم ولی تو را نیافتیم.همیشه با ما بودی ولی ما از تو دور.چراکه پرده های غفلت و گناه ما را از راه بازداشته بود،همیشه ندای حق برپا بود.مکتوب های نورانی همیشه با ما بود ولی چشم و گوش ما را آن نور دیدن و شنیدن نبود.

سال ها گفتند و ما شنیدیم و سال ها دیدیم و  عبرت نگرفتیم،اگر بود چند روزی دست از غفلت برداشتن بود و باز غفلت...

وصیت نامه شهید محسن کلانتری فرد

قسمتی از وصیت نامه شهید محسن کلانتری فرد بود.

وصیت نامه شون واقعا تامل برانگیزه!ارزش خوندن رو داره.

 

 متن کامل وصیت نامه 

نوشته شده در جمعه 92/2/27ساعت 12:56 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >