پاتوق فرزانگان
"اگر آنها که به خدا ایمان ندارند، شایستگی بقاء و کسب قدرت و سیادت در زمین را داشته باشند، خدا به آنان آنچه را که صلاحیتش را دارند، می دهد و اگر شما که ایمان به خدا دارید، در عمل، خود را تسلیم ضعف و ذلت و زوال کردید، خدا به شما، آنچه را که صلاحیتش را ندارید، نمی دهد." تا کی می خوایم کم کاری های خودمون رو به قسمت و قضا و قدر و یا گاهی بی شرمانه تر به خدا نسبت بدیم؟؟؟ تا کی؟ میخواهم ببینم... هر چقدر هم که تلخ باشد میخواهم بفهمم هرچقدر هم که سخت باشد بگذار ببینم آنچه را که از همه پنهان می کنی طاقتش را ندارم ولی می خواهم ببینم دیدن از ندیدن بهتر است مردن از آگاهی بهتر است از زندگی با غفلت بگذار ببینم حتی اگر بهایش مرگ باشد حقیقت را به من نشان بده حتی اگر زهر باشد دستهایمان آلوده است...ما همه قاتلیم همگی قاتلیم اگر سکوت کرده ایم "هرگاه خونی به ناحق در گوشه ای از زمین ریخته می شود، تمام کسانی که در برابر آن سکوت کرده اند، پنجه هاشان رنگین است." من و تو تا به حال چند نفر را کشته ایم؟؟؟
دلم یک بغل غنچه می خواهد و یک نسیم خوشحال و شاید کمی باران دلم می خواهد زیر باران بمانم و خیس شوم خیسِ خیس شاید این گونه کمی فراموش کنم که دنیا چقدر نامرد است و آدم ها چقدر... بهتر ست نگویم چیزی را که همه می دانیم دلم یک بغل غنچه می خواهد
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال به راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد.کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت:عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن. ولی او لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه می توان کرد... خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند... او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد. زمینی را مالک نشد. مقامی را بدست نیاورد امّا... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روز چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی شناختند، سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند، امروز او در گذشت، کسی که هزار سال زیسته بود! عرفان نظر آهاری به قول وبلاگ اقلیم احساس: دلم یک فنجان زندگی می خواهد ... از جنس رنگین سلام! یکی از دوستان توی چند پست قبل نظر داده بود و سوالی پرسیده بود. خواستم جواب کاملتری بهش بدم گفتم شاید اون نظرها رو نخونه، اینه که اینجا می نویسم.سوالشون این بود که: امام علی چرا در برابر خلفا سکوت کرد ولی با کفار و مشرکین قاطعانه جنگید؟ سکوت امام علی (ع) بخاطر حفظ قدرت داخلی اسلام علیه تهدیدهای قدرت های خارجی ضد اسلامی بود... برای دیدن ادامه جواب به ادامه مطلب مراجعه کنید. "شیعه، سنّی ترین مذهب اسلام است." دکتر علی شریعتی هیسسسسسس!!! صدایتان در نیاید! جامعه خواب است... استقرار قدرت و سلطه ی حکومت و سکوت و تسلیم مردم فاطمه را از مسئولیت مبارزه به خاطر حق و علیه باطل مبری نمی سازند، باید برای پیروزی هر چند با امیدی ضعیف تلاش کند، باید با نظام حاکم مبارزه کند، اگر توانست آنرا مغلوب سازد و اگر نتوانست، لااقل محکوم. "وقتی یک روح از سطح زمان خویش خیلی بیشتر اوج می گیرد و از ظرف تحمل مردم زمان بیشتر رشد می کند، تنها می شود" دکتر شریعتی و مهدی... تا کنون تنها بوده است... و به گمانم همیشه تنها خواهد ماند... این سرنوشت این خانواده است...غربت و تنهایی...چون هیچ کس درکشان نمی کند... و هیچ کس در اوج گرفتن به گرد پایشان نمی رسد...و این خود افتخاری ست...برای آنان...و مایه ی شرمندگی ست...برای ما
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد، می توان رسوا ساخت. اگر حق را نمی توان استقرار بخشید، می توان اثبات کرد، طرح نمود، به زمان شناساند، زنده نگاها داشت، لاقال مردم بدانند که آنچه بر سر کار است ناحق است و ظلم است و آنچه مطرود و شکست خورده و زندانی، حق است و عدل و آزادی.
"دکتر شریعتی"
فاطمه! تنهایی تو، نشانه ی والایی توست! درکت نکردند، تنها شدی.
از خجالت به کجا فرار کنیم؟؟؟ فرزندت را درک نکردیم و تنها شد.
محمد تنها بود، علی تنها بود، فاطمه تنها بود، حسن تنها بود، حسین تنها بود، سجاد تنها بود، باقر تنها بود، صادق تنها بود، کاظم تنها بود، رضا تنها بود، جواد تنها بود، هادی تنها بود، حسن تنها بود...