سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

بچگی هات یادته؟

نی نی

 

ما ای جور آدمایی هستیم!

کلاس

 

خوشا شیراز و وضع بی مثالش

پارک

 

 

فتبارک الله احسن الخالقین...

آب


نوشته شده در جمعه 92/1/16ساعت 4:19 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

دیروز از هرچه بود گذشتیم

و امروز از هرچه بودیم

آنجا پشت خاکریز بودیم

و اینجا در پناه میز

دیروز دنبال گمنامی بودیم

 و امروز مواظبیم که نام مان گم نشود

جبهه بوی ایمان می داد

و اینجا ایمانمان بو می دهد

آنجا درب اتاقمان می نوشتیم"یا حسین فرماندهی از آن توست"

اینجا می نویسیم"بدون هماهنگی وارد نشوید"

 

الهی نصیرمان بدار تا بصیر گردیم

و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم

 

گوشه ای از وصیت نامه شهید نورعلی شوشتری(جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه که در مهرماه سال88در استان سیستان و بلوچستان ترور شدند)

شهید شوشتری


نوشته شده در جمعه 92/1/16ساعت 10:7 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

دل ها را باید شست

شاید بشه جور دیگه حس کرد

شاید بشه آب زلال دل رو گل نکرد

شاید بشه قایقی ساخت

شاید...


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 11:22 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

امروز پشت یه کامیون نوشته بود:

ز گهواره تا گور قسط بده...!

تو نگاه اول کلی خندیدم اما وقتی به عمق جمله ش فکر کردم گریه م گرفت...

اینجاست که حافظ میگه

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

گفت دنیا پر مشکل شده است،این هم روش!


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/15ساعت 2:46 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

بابا زمان جوونی بابابزرگ بابام هنوز آذربایجان جز ایران بود،حالا جلسه و نشست و کنفرانس برگزار میکنن جهت جدا سازی آذربایجان شرقی و غربی از ایران!

تقریبا همه ی ساکنان کشور آذربایجان اصالتا ایرانین.اگه قرار باشه اتفاقی بیفته باید آذربایجان به کشور اصلیش(ایران) بپیونده.

چه چیزایی که آدم نمیبینه!

واقعا که به بعضیا رو بدی آستر میخوان!

خواهشا اینقد به بیگانه ها رو ندید...

جداسازی آذربایجان از ایرانجداسازی آذربایجان از ایران


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/14ساعت 10:37 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

کریم بنزما

اینو میشناسید که؟! 

چرا اینقد دنبال حواشی و فوضولی کردن تو کار بقیه ایم؟

اصلا دونستن این خبر چه دردی ازمون دوا میکنه؟

چرا باید خبر افشای فساد اخلاقی فلانی و بذر و بخشش فلانی بشن پر مخاطب ترین خبرهای روز

در حالی که همون موقع یه عده آدم با ظلم و زور یه مشت مستکبر و جنایتکار دارن می میرن؟؟

***********

ما الویت ها رو درک نمیکنیم

ما شرایط رو نمیفهمیم

 

آخه تا کی؟؟؟

کریم بنزما،25ساله،اهل فرانسه،درحال حاظر مهاجم رئال مادرید

  

عاقا اوضای الیه! یه روز میگن فساد اخلاقیش افشا شده،یه روز میگن 3میلیون یورو برای ساخت یه مسجد تو فرانسه کمک کرده.

من یه سوال برام پیش اومده!

به من و تو چه؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/14ساعت 10:11 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

 

هر سال، عید نوروز و دید و بازدید با آشناها و فامیل و دوستان و سیزده بدر

و هر سال چهره ها برایمان بیشتر تغییر کرده است

نه به این دلیل که سرعت تغییر چهره هر سال بیشتر میشود، نه!

چون هر سال تعداد دیدارهایمان کمتر می شود

در آن سالهای دور:

هر روز

چند سال بعد:

هر هفته

چند سال بعد:

هر ماه

و اکنون:

؟

بعضی از فامیل هایمان را یکسال بود ندیده بودم!

یعنی درست از عید پارسال!

هر سال از یکدیگر دورتر می شویم

و به پایانمان نزدیک تر

پایان محبت ها و باهم بودن ها

پایان کمک ها و همیاری ها

پایان صفاهای هم صحبتی

پایان گردش های دست جمعی

و پایانِ...

پایانِ خیلی چیزهای دیگر

و هر سال

تنهاتر می شویم!

بیچاره بچه های نسل جدید

چون آنها حتی شیرینی آن زمان های دور را ندیدند

بازی های امروزشان شده انواع پلی استیشن و ایکس باکس و بازی های ویدئویی و تبلت و موبایل و لپ تاپ و...

این ها کجا، لذت هوا کردن بادبادک کجا؟

این ها کجا، لذت درست کردن آدم برفی کجا؟

این ها کجا، لذت فوت کردن فرفره با تمام قدرت کجا؟

این ها کجا، لذت دعوا سر یه دقیقه بیشتر بازی کردن با آتاری کجا؟

این ها کجا، لذت نگهداری از یک گربه نوروزی توی قوطی کبریت کجا؟

این ها کجا، لذت تابستان ها، شب خوابیدن در حیاط کجا؟

این ها کجا، لذت دنبال کردن مرغ های مادربزرگ کجا؟

این ها کجا، لذت مسابقه ی جمع کردن بهار نارنج از زیر درختان کجا؟

بچگی این ها کجا، بچگی ما کجا؟

بیچاره ما!

و بیچاره تر از ما،

این بچه ها!

و بیچاره تر،

بچه های ما!

حرف من فقط یک چیز است:

به زیبایی های فراموش شده بازگردیم

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/14ساعت 2:50 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

 

مدتها این سوال توی ذهنم بود که:

 

عشق یعنی چی؟

 

خیلی دنبال جوابش گشتم. جوابای زیادی هم از دیگران شنیدم. خودم هم سعی کردم عشق رو تعریف کنم.

 

عشق یعنی دوست داشتن

 

عشق فراتر از دوست داشتنه

 

عشق یعنی هوس

 

عشق یعنی دیوانگی

 

عشق یعنی ایثار

 

عشق یعنی رمز حیات

 

عشق یعنی کیف و حال

 

عشق یعنی یه احساس غریب

 

و حتی:

 

آدما وقتی یه حسی داشتن که نمی دونستن چیه اسمشو می گذاشتن عشق و اسم خودشونو عاشق

 

یا:

 

اصلا چیزی به نام عشق وجود نداره. عشق یه واژه ی پوچه

 

خیلی فکر کردم تا به جواب سوالم برسم.

 

فهمیدم عشق هیچ کدوم از اینا نیست.

 

تمام تعریف های بالا از عشق غلطه.

 

بلکه به نظر من،

 

فقط تعریف های پایینه که می تونه عشق رو درست به ما بشناسونه.

 

این ها:

 

عشق یعنی یه پلاک، که زده بیرون از دل خاک

 

عشق یعنی یه شهید، با لبای تشنه سینه چاک

 

عشق یعنی یه جوون، یه جوون بی نام و نشون

 

عشق یعنی یه نماز، با وضو گرفتن توی خون

 

عشق یعنی یه پدر، که شبا بیداره تا سحر

 

عشق یعنی یه خبر، خبر یه مفقودالاثر

 

عشق یعنی یه پیام، تا بقیه الله و قیام

 

عشق یعنی یه کلام، پا به پای فرزند امام

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/14ساعت 2:48 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

هم چنان در هوسی از آسمان خواهم بود                                       هم چنان از عطش آب، دوان خواهم بود


می دوم از پی آب                                                                          نِی به دنبال سراب


من نخواهم خورد این بار آن فریب                                                    گرچه می دانم که می مانم غریب


با خودم خواهم خواند                                                                     باز آوای پرستوهای شاد


دل نخواهم بست من حتی به راه                                                    چون نمی خواهم که افتم من به چاه


می دوم من بر زمین، پای من وامانده است                                     نیک می دانم دلم در آسمان جا مانده است


پای من، پرواز کن! نغمه را آغاز کن!                                                 دست من وا شو و درب این قفس را باز کن!


شایداینبارآن عزیز، دست خود را از برای یاریم بگشوده است             شاید اینبار نردبان، آسمان را تا ته اعماق آن پیموده است


قلب من، بی دل، نمی دانی چه دل دل می کند                              دل به دریا میزند وین آب را گِل می کند


عقل من مسحور دل                                                                      پای من مانده به گِل


این حقیقت بازهم، تلخی خود را نمایان می کند                                آب گِل آلوده ام، صورت مَه را چه پنهان می کند!


آسمان در پیش و راهی سخت ناهموار                                            گر بلغزد دل، بلغزد پای و می مانم پسِ آوار


سخت محتاج دعایم من، دعایی که شود یاور                                  به این مضمون که من روزی شوم آیینه ای بسیار پهناور

 

پی نوشت:دعا فراموش نشود!

پی نوشت2:این هم تقدیم به همرزم پرنده ام! 


نوشته شده در دوشنبه 92/1/12ساعت 1:36 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

حنا

اگر می نویسم،

من عهدی با شهدا دارم؛

حنایی بسته ام رنگین،

که تا روز ملاقات خدا با خویش دارم.

هنوز هم جای حنا روی دست چپم مونده. نمی دونم! شاید هم این فقط توهم و خیال پر احساس منه که فکر می کنم کف دست چپم از کف دست راستم زردتر است!

نمی دانم!

ولی اگر روزی ببینم جای حنا نیست،

به چشمانم شک خواهم کرد

و به دست راستم

ولی به حنایم؟

هرگز!

از روزی که حنا بسته ام، نگاه به دست چپم شده کار هر روزم و بوی حنا تبدیل شده به بهترین بویی که تا بحال شنیده ام.

هنوز هم گاهی دست بی بویم را بو می کنم! 

اینکه حنا را روی دست چپم گذاشتم اتفاقی بود

ولی خدا در اتفاقات هم دست دارد!

اینگونه می توانم در حالی که می نویسم به کف دست چپم نگاه هم بکنم!

و ازش انرژی بگیرم برای نوشتن

نوشتنی برای مبارزه

بخاطر خدا

نوشتنی برای تحقق به عهد و حنایم با شهدا:

عهد امر به معروف!

حنای نهی از منکر!

سعی می کنم حرمت حنایم را حفظ کنم. امیدوارم خدا هم در آخرت حرمت حنای دست چپم را، نه بخاطر لیاقت من که بخاطر هدایت شهدا، حفظ کند و نامه ی اعمالم را به این دستم ندهد!

حنای من!

پنجره ای شو!

رو به خدا!

حنا نوشت:هم اکنون گلبرگ بهار نارنج درون دست حنایی من است

پی نوشت: این نوشته تقدیم به برادر همرزمم احمد هدایتی بخاطر یادآوری و دلگرمی بزرگ و خوبش!ممنونم! 


نوشته شده در دوشنبه 92/1/12ساعت 1:22 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >