پاتوق فرزانگان
سلاااااااااام! امروز بالاخره کارنامه هامونو دادن! کلی تعجب کردم از نمره هام! نمره ی مستمر هندسه ام قابل توجه بود: 19 بیچاره چقدر دست به نمره ش خوب بوده که اینقدر ههم نمره داده! اونوقت ما فحشش میدیم! بنا به پیشنهاد طاری جوووووووون! تصمیم گرفتم خاطرات شیطنت هامو بنویسم. میذارم رو وبلاگ که شما ها هم بخندین! نمره ی جغرافیم از همه ی درسا کمتر شد! البته با کلی پارتی بازی وگرنه دفاعی باید کمتر می شد! کلا یه ماجرایی دارم من با دفاعی سوم راهنمایی که سر کلاس چه ها نی کردیم(سعی می کنم اینارم بنویسم انشاءالله) امسالم که...اصن دوتا در میون میرفتیم سر کلاس! ترم اول که امتحان ندادم! ترم دومم با اون اوضاع یک نمره ی قشنگی گرفتم که خودم داشتم شاخ در میوردم! دلم می خواست همون نمره رو بذارن تو کارنامم قابش کنم بزنم به دیوار هر وقت می بینمش عبرت بگیرم. ولی با پارتی بازی! اونو نگذاشتن تو کارنامم! حیف شد! هر کی بتونه حدس بزنه دفاعی چند شده بودم یه جایزه پیش من داره! بزنید آب و جارو که اومده دلدارم از راه در سراشیبی پسرفت خدایا! به من دوستانی داده ای که هر یک به وسعت دریــــــــا هستند و به مهربانی آفتـــــاب شکــــرت! هواشناسی اعلام کرد: امشب نســــیم از حوالی جمکـــران می وزد... تـــــــابستونه فصل شادی و خنـــــده بچه ها توی کوچه گــــــــرم بازی مثل چند تا پــــرنده از بچگی عاشق این شعره بودم! اگه کسی بقیشو بلده بگه! این روزها زیاد دنیا به یادم می آورد که چقدر نادانم... امان از وقتی که آدم پرورشی داشته باشه... یــــــــــــــــــادمان رفته.... همه چیز یادمان رفته... یادمــــــان رفته که این قلب خدایی دارد... یادمــــــان رفته جهان هم انتهایی دارد... یادمان رفته خدا چه انتظاری دارد... یادمان رفته محمد چه ندایی دارد... یادمان رفته علی مان چه صفایی دارد... یادمان رفته زمین راه به جایی دارد... یادمان رفته که عالم آسمانی دارد... یادمان رفته خــــدا یادمان رفته عــلی یادمان رفته عشق... یادمان مانده غرور یادمان مانده هوس یادمان مانده هیـــــچ... تبــــــــریک! تبـــــــــریک! باز هم نشون دادیم که ما می توانیم. هوووووووووووووووووووورا! بر طبل ِ شادانه بکـــــوب پیروز و مردانه بکــــــــوب برخـــــیز و پرچم را بــــبر بر سر در خانه بکـــــــوب راه یابی تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی به عنوان تیم اول گروه مبارک تمام ایرانی های با غیرت! تبــــــــــــــریک!
مثل عصرای جمعه گریه می کنم ناخودآگاه
یه طاق نصرت بزنید که دلبر از را ه اومده
تو کوچه ها جار بزنیدبقیه اللهاومده
دارم می دوم...
آقا مگر تو طنابی بیندازی و متوقفم کنی...
و بعد مرا بکشی بالا...
من منتظر مهدی فاطمه نیستم
چون کوله بارم پر از گناه است
من منتظر مهدی فاطمه نیستم
چون بدون او احساس کمبود نمی کنم
من منتظر مهدی فاطمه نیستم
چون برای آمدنش خودم را آماده نکرده ام
چون هنوز حیاط دلم را آب پاشی نکرده ام
هنوز در گوشه های قلبم گلدان های حسن یوسف نگذاشته ام
هنوز کوچه پس کوچه های دلم را برای آمدنش چراغانی نکرده ام
من منتظر مهدی فاطمه نیستم!
و روحم را به عذابی دچار می کند که...
این روزها بیشتر می بینم چقدر قدر گذشته را ندانستم...
چقدر می توانستم ولی نکردم...
چقدر...
می ترسم از اینکه قدر امروزم را هم ندانم...
چه باید کرد؟
پ.ن: می خندم ولی تو خنده هایم را باور نکن
دیگه به هر کاری ممکنه دست بزنه...
حوصله اش که سر بره میزنه به سرش و از در و دیوار مدرسه بالا میره...
و البته هیچوقت یادش نمیره از عملیات فوق محرمانه اش عکس بگیره!