سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

حتما تا حالا شنیدید که میگن شعار بی شعور فایده نداره.

اما شعار همیشه یه شعوری پشتش بوده که اینقدر اون حرف تکرار شده تا کلیشه ای شده و بهش گفتن شعار.

پس نکته ی اول این است که پشت هر شعار یک شعور نهفته است!

نکته ی بعدی اینه که از بس ما این شعارها رو از بدو تولد که از شکم مادرمون اومدیم بیرون شنیدیم که یا معنی شو فراموش کردیم یا اصلا هیچوقت فکر نکردیم ببینیم یعنی چی! مشکل اینجاست که تا یه شعار می شنویم فوری میگیم این شعاره و اصلا بهش فکر نمی کنیم و همین هم دلیل میشه که دوباره این شعارها رو بهمون بگن.(به این میگن چرخه ی شعار!!!) مثلا من خودم تازه چند روز پیش فهمیدم " ز گهواره تا گور دانش بجوی" یعنی  چی. قبلش فکرم بعد از شنیدن این شعار فقط به سمت مدرسه و دانشگاه می رفت و بطور ناخودآگاه مدرسه تبدیل به گهواره و دانشگاه تبدیل به گوری برای عمر علمی من می شد!(تابستونا هم هنوز نفهمیدم کجای قضیه اس!) بگذریم!

اما اون حرفی هم که می زنن بی حساب نمی زنن فقط بد می زنن!(چه بزن بزنی شد!) فکر کنم اینطوری بگیم بهتر باشه:

شعارِ آدمِ بی شعور فایده نداره!

البته این هم برای اون فرد بی شعور و سایر افراد بی شعور فایده نداره و گرنه اگه فرد باشعور باشه، شعار آدم بی شعور هم براش فایده و اثر داره.به این دلیل که میگن حرف خوب رو از هر کی شنیدی رو هوا بقاپش!!! 


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/18ساعت 7:55 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی . . .

 

یه سوال اساسی: چطوری میشه نادان نبود؟

 

میشه لطفا جدی به سوالام جواب بدین؟اونایی که الکیه معلومه الکیه ولی بقیه واقعا ذهنم رو درگیر میکنه و هیچکی جواب نمی ده!


نوشته شده در سه شنبه 92/2/17ساعت 3:10 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

اون روز داشتیم تو یه خیابون می رفتیم. اسم یه مغازه عسل فروشی بود:"زنبور مهربان"
پیش خودم فکر کردم چه کسی بوده عجب اسم بچه گانه ای رو مغازش گذاشته. بعد فکر کردم دیدم اینکه من فکر می کنم این اسم بچه گانه است فقط به خاطر کلمه ی "مهربان" هست.
آری! در میان ما آدم بزرگ ها "مهربان" به کلمه ای بچه گانه تبدیل شده
و "مهربانی" به چیزی مخصوص بچه ها...
فقط یک سوال بزرگ دارم:چرا؟
راهنمایی که بودم هیچوقت دلم نمی خواست "آدم بزرگ" شوم و فکر می کردم می توانم...
می توانم بزرگ شوم و آدم بزرگ نشوم
اما...
شاید اشتباه می کردم
من هم دارم آدم بزرگ می شوم
و باز هم یک سوال بزرگ دیگر در ذهن من:چرا؟
لطفا جواب سوال هایم را بدهید!


نوشته شده در دوشنبه 92/2/16ساعت 6:4 صبح توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

تا حالا فکر میکردم دموکراسی حاکمه.
فکر میکردم مردم اینقدر روشن فکر هستند که انتقادپذیر باشن.
فکر میکردم یه ذره شعور تو رگای این جامعه جریان داره.
وخیلی فکرای دیگه می کردم
ولی... شاید...
چه اشتباه بود افکارم!


نوشته شده در سه شنبه 92/2/10ساعت 2:57 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

دیروز و پریروز مرحله دوم مسابقات ابن سینا توسط سازمان کاپا برگزار شد.

هدف کاپا همونطوری که مخفف اسمش هست:کشف استعداد و پرورش افکاره!

خیلیا این هدف رو داشتن ولی نتونستن عملیش کنن. به نظر من شاید این کاپای 3 ساله خیلی بهتر از اون سازمانهای پیر و فرسوده عمل کرده و واقعا تو کارش موفق بوده.

خلا این هدف یعنی کشف استعداد و پرورش افکار به طور واضح در سیستم آموزشی ما حس میشه. نمیدونم چی بگم همش دست مسئولاست. و ما چقدر چیز داریم برای نالیدن...

دلم میخواد منم که رفتم دانشگاه مثل این بروبچ کاپا یه کاری واسه دانش آموزا بکنم. من و همه اونایی که تو مسابقات شرکت کردن مدیون اوناییم که بهمون نشون دادن ما خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنیم ظرفیت داریم و اینکه میتونیم با امکانات خیلی کم کارای خیلی زیاد بزرگ بکنیم.

یه عالمه ممنونم از تمام دست اندر کاران کاپا

مسابقات فففففففففففووووووووقققققققققق ااااااالللللللللععععععععععاااااااااااادددددددددددههههههههه بود!!!!!!!!!!!! 


نوشته شده در یکشنبه 92/2/8ساعت 5:27 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

امروزت را تا آخر زندگی کن !


نوشته شده در چهارشنبه 92/2/4ساعت 3:36 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

عشق یعنی دل سپردن در الست                     از می جام الهی مست مست


شهدا به خاطر من و تو رفتن؟


نه!


شهدا به خاطر خودشون رفتن.


تا حالا کسی رو تو زندگین ندیدم که از شهدا "خود دوست"تر باشه.


و البته خوددوستی با خودخواهی متفاوته.


شهدا به خاطر خودشون رفتن و بیشترین کسی که از رفتنشون سود برد خودشون بودن.


شهدا اونقدر خوددوست بودن، اونقدر خودشونو دوست داشتن که نمی خواستن یه عمر به درازای جاودانگی رو عذاب بکشن. اینقدر خودشونو دوست داشتن که به عذاب نکشیدن  راضی نشدن، اونها بهترین راحتی ها رو می خواستند. و اونقدر خودشونو  دوست داشتن که حاضر بودن یه مدت کوتاه سختی ببینن و در عوض یک عمر به درازای جاودانگی راحت باشن. و حتی بیشتر از این خودشونو دوست داشتن. چون حتی این مدت کوتاه سختی رو هم برای خودشون شیرین کردن طوری که دیگه سختی ای نبود. اذیت می شدن ولی سختی نمی کشیدن.


زیر هر ضربه چه حالی می کردن! فقط خودشون می دونن و بس!


دیگه دارم زیاد حرف می زنم!


بسی گفتیم و  گفتند از شهیدان                 شهیدان را شهیدان می شناسند


پ.ن: شاید نفهمی چی میگم ببخشید من بلد نیستم خوب توضیح بدم


نوشته شده در دوشنبه 92/2/2ساعت 6:30 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست
                          هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
                          خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
دیروز روز سعدی بود. به این فکر میکردم که سعدی چیکار کرد که اینقدر نغمه اش موندگار شد.بیشتر که فکر کردم دیدم نغمه اش موندگار شده ولی بیشتر ما(و البته نه همه) به نغمه هاش گوش ندادیم. نه فقط به نغمه های سعدی بلکه به نغمه های خیلی از گذشتگانمون گوش نکردیم.چرا؟ نمی دونم. شاید چون میخوایم از خودمون نغمه بسازیم! در این شکی نیست که هر کس باید نغمه ی "خود" را بخواند ولی در انتخاب نغمه می توان به نغمه های دیگران هم توجه کرد تا ببینیم کدام زیباتر بوده و بیشتر در خاطره ها ثبت شده. البته با اجازه ی شاعر می خوام یکم شعرشو تغییر بدم!:


زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست


                         هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود


صحنه پیوسته به جاست


                         خرم آن نغمه که زیبا باشد


گر به خاطر بسپارند مردم


                         یا که نسپارندش


        نغمه ی زیبا، زیباست 


نوشته شده در دوشنبه 92/2/2ساعت 6:15 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

گفتــم غم تو دارم، گفتــا غمت سرآید      گفتـم که مــاه من شو، گفتا: اگر برآید.


گفتم که‏شرط آن چیست تاروی‏توبینم       گفتـــا: گنــاه کــم کن، تا حاجتت برآید.


گفتم ز جور ایـام بـر لـب رسیده جــانم      گفتا: اگر من آیم این غصه هم سر آید.


گفتـم که صبح جمعه با صـد امید آیـم       گفتا:توندبه‏خوان باش،من‏نیزکم‏کم آیم.


گفتم که‏شام‏جمعه،می‏خوانم ال‏یاسین     گفتـــا: مداومـت کن تا دوریم ســرآیـد.


گفتم چه‏شرط باشد در محفلم تـو آیی؟     گفتا: تو از عمو خواه، مـن پا برهنه آیم.


گفثم ز هجر رویت بی تاب گشتـه ام من   گفتــا: نما دعـایم، تا هجـر من سـرآید.


نوشته شده در جمعه 92/1/30ساعت 12:14 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

امر به معروف می کنیم و نهی از منکر!

به امید روزی که نتوانیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم! 


نوشته شده در دوشنبه 92/1/26ساعت 9:0 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >