سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

در لمس تنه ی درختان

درخت

با دست کشیدن بر سر چمن های تازه

 چمن

از فروکشیدن تمام بوی یک گل

گل

میشه خدا رو حس کرد...

خدا 

 


نوشته شده در جمعه 92/6/8ساعت 2:46 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

قیافه اش سیاه بود و کریه و زشت


گفتم: تو کیستی؟


گفت: فرستاده


گفتم: از جانب کی؟


گفت: جناب عزراییل!


گفتم: از برای چه؟


گفت: وقت تو هم سر رسید!


حالم بد شد
بد نه افتضاح...


گفتم: نمی دونی چقدر حالم بده!


گفت:


بازم آخــــر راه و حسّ تلـــــخِ نــــرسیدن...


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/6ساعت 2:4 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

می گوید: اوضاع جامعه خیلی خراب شده

 می گویم: آری

می گوید: دیگر نمی شود اینجا زندگی کرد

می گویم: آری

می گوید: خیال دارم بروم آمریکا

می گویم: مهــــــدی... 


 

آرمانشهر غرب

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا...

آرمانشهر مهدوی


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 12:6 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

می آید و می گوید:

نوستراداموس همچین پیش بینی ای کرده

پیش خودم می گویم:

محمد (ص) هم درباره ی آخرالزمان حرف هایی زده بود... 

 

 محمد


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 11:37 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

سلام! اگه بدونید دیشب چه اوضاعی بود!!!! نمی دونم عروسی کدوم یکی از همسایه ها بود، جاتون خالی از ساعت 3 نصف شب تو کوچه آهنگ با صدای فجیع بلند پخش می کردن و دختر، پسرا دقیقا پشت پنجره ی اتاق من بدبخت جیغ می زدن!!!!

والّا همه جورشو دیده بودیم الّا جیغ زدن نصف شب وسط خیابون! کاش خیابون بود! یه کوچه با عرض فوقش 7،8 متر!

بعد وسط جیغ زدناشون یه صدایی اومد من فکر کردم سنگریزه پرت کردن به پنجره ام! ملتفت شدم که نه! دارم ترقه میندازن!

هیچ چی بعد نیم ساعت جیغ زدن، وارد خونه شدن و صدای کل و ... بلند شد!

ماشینی که پشت پنجره اتاق من بود همچنان ضبتش با همان قوت مشغول به کار بود! به ساعت موبایلم که نگاه کردم 3و 50 دقیقه بود که دیگه انگار شرشون خوابید.


حالا من به هیچ کاریشون کار ندارم، مردم آزاری آیا درسته؟
آیا این زوجِ ان شاء الله خوشبخت که زندگیشونو با مردم آزاریشروع کرده اند فکر نمی کنند این موضوع شاید یه روز یقه شان را بگیرد؟            هرچه بکاری، همان بدروی


یک شب که هزار شب نمی شود!
بله، من هم موافقم یک شب هزار شب نمی شود اما فقط برای بعضی شرایط. من اگرچه دیشب نتونستم خوب بخوایم اما ان شاء الله امشب خواب راحتی خواهم داشت. بالاخره هر شب که همسایه ها عروسی ندارند. برای سایر همسایه ها هم همینطور است. اما برای این زوج، این شب، به تعاد تک تک افرادی که آزرده اند، قوی می شود و یقه زندگیشان را می گیرد.(خدای نکرده)


یک شب که هزار شب نمی شود!
اما گاهی دعوای یک شب می شود طلاق و جداییِ یک عمر. (این را متاسفانه در جامعه ی امروز به عینه می توان دید.)


نمی دانم چرا یاد این حدیث افتاده ام:


"هر کاری که با نام و یاد خدا آغاز نشد، ناقص و ابتر است."


زوج جوانی که دیشب عروسی تان بود! ان شاء الله که خوشبخت بشوید و دیشب برایتان هزار شب نشود.


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 11:26 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

سلام!

یه مدتیه به این توجهم جلب شده که بچه های نسل ما سواد مواد تعطیل!

درس می خونن ها اما خیلی چیزا بلد نیستن ( و نیستم)

مثل شیوه ی زندگی، روابط اجتماعی، ...

حالا به اینا کاری ندارم!

تقریبا هفته ای نیست که من از مامانم معنی یک کلمه ای رو نپرسم!

تازه جدای از کلماتی که بیخیال پرسیدنشون می شم یا یادم میره!!!!

اینه که میگم خیلی با سوادیم!

در این راستا می خوام یه کاری بکنم، ایشالا کارستون بشه!

بیایید کتاب واژگان خود را گسترده کنیم!!

خب، اگه گفتین اینا یعنی چی؟:

زِهی سعادت (یا شاید هم زهیِ سعادت، نمی دونم اگه میدونید بگید کدوم درسته)

حَیِّظِ انتفاع

ضِرسِ قاطع

:) 


نوشته شده در جمعه 92/6/1ساعت 2:52 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

اولین تظاهراتی بود که راه انداخته بودند. من و رحمت الله هم بودیم. می خواستیم شعار جمع را تغییر بدهیم. همه می گفتند "قانون اساسی اجرا باید گردد" ، ما دوتایی داد زدیم " این شاه آمریکایی اخراج باید گردد" ، که یک پس گردنی محکم چسبید پشت گردنمان. رو برگرداندیم. همت بود. خندید و با تندی گفت " هنوز زوده برای این شعارها. اینا باشه برای بعد."

*

- مسیح! یا یه پس گردنی بزن و قصاص کن، یا ببخش.

خیلی وقت بود ندیده بودمش. از وقتی جنگ شروع شده بد، بیش تر می رفت جبهه و کمتر به شهرضا سر می زد. آرزو به دل مانده بودم که یک دفعه درست و حسابی ببینمش. پریدم سفت بوسیدمش. دلم نمی آمد ولش کنم. تازه گیرش آورده بودم. گفتم "قصاص شد." بعد به بهانه ی اینکه یک بار دیگر هم ببوسمش، گفتم " حالا یکی هم به جای رحمت الله که مفقود شده."


"یادگاران، کتاب همت"

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/31ساعت 8:41 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری

بهغبار این بیابان؟

اگر بخواهیم خواهد آمد... 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/31ساعت 8:27 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

چند وقت پیش یه سوالی پرسیده بودم:


آب خالص در فشار یک اتمسفر همیشه در چه دمایی به جوش می آید؟


منتها چون گفته بودم سوال آسونی نیست هیشکی جواب نمی داد!


خب، بابا  یکیتون می گفت 100 درجه! شاید ما یه منظوری داشتیم از این سوال!


دیگه دست آخر یکی گفت 100 درجه!(اونم خودم بهشون گفتم بگید 100!)


حالا غرض از طرح سوال:


آب همیشه در 100 درجه به جوش نمی آید!


شاید بگویید تا بحال هرچه آزمایش کردیم دیدیم آب خالص در فشار یک اتمسفر در 100 درجه به جوش می آد دیگه!


بله! اما هرچه آزمایش کرده ایم "تا بحال"!


چه کسی می تواند ثابت کند دفعه ی بعدی که آب را گرم می کنیم باز هم در 100 درجه به جوش می آید؟


هان؟


اگه مردشی بیا ثابت کن خب!


و اما نتیجه گیری:


"اگر ما با تجربه تاییدی بر درستی تفسیر و استنتاج از مشاهده خودمان بدست آوردیم، لازم نیست فورا فکر کنیم که مطلب قطعی است. ممکنست 100 تجربه مثبت هم داشته باشیم ولی باز مطلب قطعی نباشد. قطعیت علوم تجربی معمولا به صد درصد نمی رسد. (قطعیت نتیجه گیری ها از تجربه معمولا به صد درصد نمی رسد)"


.


.


.


خب، حالا خواهش می کنم این موضوع و نتیجه رو تعمیم بدید(لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تعمیم بدید!) و ازش در زندگی استفاده کنید.


برای اینکه اونایی که نمی دونن چجوری باید تعمیم بدن، بفهمن و یادبگیرن خودم چند تا مثال می زنم:


1- شما وارد یک شهر می شوید، در یک محله ساکن می شوید،دزد به خانه تان می زند. محله تان را عوض می کنید، دوباره دزد به خانه تان می زند. شما نمی توانید نتیجه گیری کنید تمام مردم شهر دزدند.


2- شما وارد یک مدرسه می شوید. از اولین دانش آموزی که می بینید یک سوال درسی می پرسید و نمی تواند جواب بدهد، از دومی می پرسید نمی تواند جواب بدهد،. شما نمی توانید نتیجه گیری کنید که این مدرسه از لحاظ آموزشی ضعیف است.


3- شما تا بحال هر مسئولی را که نسبت به او شناخت داشته اید، بی کفایت یافته اید. نمی توانید نتیجه گیری کنید تمام مسئولین بی کفایتند.


4- شما هر فرد روحانی تا بحال دیده اید، فاسد بوده. نمی توانید نتیجه گیری کنید تمام روحانیت در فسادند.


5- شما هرچه چادری تابحال دیده اید، به هر گناه و فسادی آلوده بودند. نمی توانید نتیجه گیری کنید تما چادری ها آلوده اند.


و هزاران هزار مثال دیگر


شماره 4 رو که نوشتم یاد حرف یه بنده خدایی افتادم، می گفت:


شما مثل مگس نباشید که دنبال بد ها بگردید! مثل زنبور عسلباشید وگلها را پیدا کنید. 


 


 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/31ساعت 7:30 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

آیه های زندگی را چگونه تلاوت کنم؟
به روانیِ حرکت رود، یا به سختیِ صخره های کوه؛
من عبور عاشق را بر دریا می بینم.
دریا موجی از حرکت رود دارد، دریا موجی از زندگی است.


شهید دکتر مصطفی چمران


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/30ساعت 8:42 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >