سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

اولین تظاهراتی بود که راه انداخته بودند. من و رحمت الله هم بودیم. می خواستیم شعار جمع را تغییر بدهیم. همه می گفتند "قانون اساسی اجرا باید گردد" ، ما دوتایی داد زدیم " این شاه آمریکایی اخراج باید گردد" ، که یک پس گردنی محکم چسبید پشت گردنمان. رو برگرداندیم. همت بود. خندید و با تندی گفت " هنوز زوده برای این شعارها. اینا باشه برای بعد."

*

- مسیح! یا یه پس گردنی بزن و قصاص کن، یا ببخش.

خیلی وقت بود ندیده بودمش. از وقتی جنگ شروع شده بد، بیش تر می رفت جبهه و کمتر به شهرضا سر می زد. آرزو به دل مانده بودم که یک دفعه درست و حسابی ببینمش. پریدم سفت بوسیدمش. دلم نمی آمد ولش کنم. تازه گیرش آورده بودم. گفتم "قصاص شد." بعد به بهانه ی اینکه یک بار دیگر هم ببوسمش، گفتم " حالا یکی هم به جای رحمت الله که مفقود شده."


"یادگاران، کتاب همت"

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/31ساعت 8:41 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |