سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

 

دیگه خسته شدم...از این دنیا...از این زمونه

ترجیح میدم هرچه زودتر بمیرم...

ببین دنیا چی شده که آدم تو 16 سالگی ازش خسته میشه

دنیا دیگه رنگی نیست! چون عینک رنگارنگم رو برداشتم.تازه دارم حقیقت خاکستری دنیا رو می بینم!

ولی تقصیر دنیا نیست اگه خاکستریه. تقصیر آدمائه که اونو رنگ می کنن.

نمی دونم فقط چرا آدما دنیا رو خاکستری رنگ می کنن...

مگه رنگای دیگه رنگ نیستند؟

سفید، رنگ پاکی

قرمز، رنگ عشق

زرد، رنگ نشاط

سبز، رنگ طراوت

آبی، رنگ آرامش

ولی چرا خاکستری؟

خاکستری، رنگ بی تفاوتی، رنگ بی غیرتی، رنگ اهمیت نداشتن دیگران، رنگ له کردن آدما زیر پا

رنگ نفرت، رنگ حسد، رنگِ ...مردگی...

برام سخته بخوام رنگی زندگی کنم و آرزوم دنیای رنگارنگ باشه ولی اطرافم هرچی نگاه می کنم، خاکستری می بینم

نمی تونم این همه خاکستری رو ببینم و غصه نخورم...

نمی تونم این همه آدم که هر روز حقشون خورده میشه رو ببینم و راحت زندگی کنم...

نمی تونم بی خیال و بی تفاوت باشم...مثل بقیه...

توی این دنیا، نمی تونم زندگی کنم... گرچه زنده بمونم...

"نمی تونم چشمامو ببندم... نمی تونم اطرافو نبینم...

نمی تونم دست روی دست بذارم، یه گوشه ای ساکت بشینم

دلم میگیره وقتی که می بینم               همه زیر مشکلات می میرن

کاش میشد مثل یه فرشته                   برم دست همشونو بگیرم..."

"آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد؟

آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت؟

و شمعدانی را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟"

 


نوشته شده در یکشنبه 92/1/11ساعت 3:42 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |