سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

رفاقت به سبک تانک

 

نوشته: داوود امیریان

 

 چاپ و صحافی: سوره مهر

............................................................... 

بخشهایی از متن کتاب:

 

ترب میخوای؟؟!؟

تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجار‌ها دوید طرفم و گفت: "سریع بی سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستند

مجروحین را ببرد! " شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر این‌که پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته مان سر در نیاورند، پشت بی سیم باید با

کد حرف می‌زدیم. گفتم: "حیدر حیدر رشید" چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:

- رشید به‌گوشم.

- رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!

-هه هه! دلبر قرمز دیگه چیه؟

-شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟

- رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.

-اخوی! مگه برگه کد نداری؟

- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟

دیدم عجب گرفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می‌زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم.

- رشید جان از همانها که چرخ دارند!

- چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چه می‌خواهی؟

- بابا از همان‌ها که سفیده.

- هه هه! نکنه ترب می‌خوای.

- بی مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.

- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!

کارد می‌زدند خونم در نمی آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.

 


سلمانی صلواتی :

نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا

پیدا کنم. تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.

رفتم سراغش. دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم.

چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و

پیاز می کندشان!

از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و

گفت:"تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند."

گفتم :"راستش به پدرم سلام می کنم. "پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:"چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟"اشک چشمانم را گرفتم و

گفتم:"هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!"

پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:"بشکنه این دست که نمک ندارد..."

مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد.

.........................................................................


«رفاقت به سبک تانک» عنوان مجموعه طنزهای نویسنده معاصر داوود امیریان است که اخیرا انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب کرده است. کتاب حاضر شامل 47 قطعه طنز پیرامون حوادث جنگ است.

 

درنگاه  اول به نظر می رسد که این کتاب مجموعه ای پراکنده از طنز های جبهه است ولی در نگاه بهتر به آن یک سیر کلی در این مجموعه به چشم می خورد. نویسنده سعی کرده برای کتاب خود شروع و پایانی مناسب داشته باشد. کتاب با داستانواره «می روم حلیم بخرم» شروع می شود که در آن نوجوانی شوق رفتن به جبهه را دارد. داستانواره هایی که در ادامه روایت می شوند به نوعی روند تکمیلی این طرح داستانی هستند. با توجه به تعدد روایتهای مختلف، آدم های مختلفی در کتاب حاضر حضور دارند که همگی در روایت های جداگانه ای ایفای نقش می کنند . همگی این آدم ها به ظاهر استقلال شخصیت دارند، اما با پیشروی مخاطب در صفحات میانی کتاب، مخاطب به طور غیرمستقیم درمی یابد که این آدم ها هر کدام به نوعی مکمل شخصیت دیگری هستند. این آدم های به ظاهر پراکنده در کلیت اثر به سمت وجه های مشترکی حرکت می کنند.

 اشتراک آرمان، اشتراک موقعیت زمانی و مکانی، اشتراکات عقیدتی، اشتراک انگیزه مبارزه و... با عث شده که همگی در حالات  روحی هماهنگ جلوه های متفاوتی پیدا کنند.
 بذله گویی و شوخ طبعی در موقعیت های امن و مفرح امری عادی است اما میدانهای جنگ که در آن اضطراب و دلهره از هر سو در حال باریدن است، این خنده ها و شوخ طبعی ها در واقع هنری است که فقط از عهده آدم های خاصی برمی آید که نشان از آرامش عجیب و مثال زدنی آنان دارد که از جنس بشر معمولی نیست.  امیریان نمونه هایی از این انسان ها را در کتاب خود به تصویر کشده است.

http://www.aviny.com

 

+جدی خیلی کتاب خوبیه!روح آدمو شاد میکنه!



نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 5:59 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

سوریه، گرهی ست که هرچه بیش تر کور کنند، نابودی شان را تسریع می کند …

(www.duelfa.com)


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/13ساعت 8:9 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

طولانیه ولی تا آخر بخونید...ارزششو داره...

بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند 
گرفته کولبار زاد ره بر دوش 
فشرده چوبدست خیزران در مشت 
 گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افشانگیشان راه می پویند 
ما هم راه خود را می کنیم آغاز 
سه ره پیداست 
 نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر 
حدیقی که ش نمی خوانی بر آن دیگر 
 نخستین : راه نوش و راحت و شادی 
 به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی 
 دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام 
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام 
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام 
من اینجا بس دلم تنگ است 
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است 

بیا ره توشه برداریم 
قدم در راه بی برگشت بگذاریم 
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست 
سوی بهرام ، این جاوید خون آشام 
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم 
که می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام 
و می رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی 
و اکنون می زند با ساغر مک نیس یا نیما 
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما 
سوی اینها و آنها نیست 
به سوی پهندشت بی خداوندی ست 
 که با هر جنبش نبضم 
 هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند 
 بهل کاین آسمان پاک 
چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد 
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان 
پدرشان کیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟
بیا ره توشه برداریم 
قدم در راه بگذاریم 
به سوی سرزمینهایی که دیدارش 
بسان شعله ی آتش 
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار 
نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار 
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم 
که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم 
کشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار 
 به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار 
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
کسی اینجاست ؟
 هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم کسی اینجاست ؟
 کسی اینجا پیام آورد ؟
 نگاهی ، یا که لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟
و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست ، حتی از نگاه 
مرده ای هم رد پایی نیست 
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ 
ملل و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ 
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر 
به امیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد 
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی که می خواند 
 جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادکش فریاد 
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها 
پس از گشتی کسالت بار 
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار 
کسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست 
که می گویند بمان اینجا ؟
که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور 
خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟
بیا ره توشه برداریم 
قدم در راه بگذاریم 
کجا ؟ هر جا که پیش آید 
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما 
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر 
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود 
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر 
کجا ؟ هر جا که پیش آید 
به آنجایی که می گویند 
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان 
و در آن چشمه هایی هست 
 که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن 
و می نوشد از آن مردی که می گوید 
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی 
کز آن گل کاغذین روید ؟
 به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست 
 که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا 
 نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست 
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست 
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم 
ز سیلی زن ، ز سیلی خور 
وزین تصویر بر دیوار ترسانم 
درین تصویر 
عمر با سوط بی رحم خشایرشا
زند دویانه وار ، اما نه بر دریا 
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من 
به زنده ی تو ، به مرده ی من 
بیا تا راه بسپاریم 
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته ، ندروده 
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست 
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده 
که چونین پاک و پاکیزه ست 
به سوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی دریا 
می اندازیم زورقهای خود را چون گل بادام 
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم 
 که باد شرطه را آغوش بگشایند 
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام 
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین 
من اینجا بس دلم تنگ است 
بیا ره توشه برداریم 
قدم در راه بی فرجام بگذاریم

 

((اخوان ثالث))


 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/7ساعت 1:38 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

مهار نشده


برنده ی :

-تندیس بلورین از پنجمین جشنواره ی (( رسانه های دیجیتال)) برای موسیقی و تیتراژ انتهایی

-تندیس فرهنگسرای رسانه

-فانوس بلورین بهترین فیلم مستند در حوزه ی جنگ نرم در دومین جشنواره عمار


«مهار نشده» (Uncontained) مستندی است به زبان انگلیسی که جستجوی یک دانشجوی پاکستانی در «ایران سالهای 2010 و 2011» را روایت می کند. بعد از ترور 2 دانشمند هسته ای در نوامبر 2010 «محتشم» درگیر پرونده اتمی ایران شده و وادار به بررسی اتهام ایران در ساخت سلاح اتمی می شود. او در این مسیر با چهره های متفاوتی نظیر احمد شیرزاد نماینده جنجالی مجلس ششم، تیری میسان نویسنده رانده شده از فرانسه و مرضیه هاشمی (میلانی فرانکلین) خبرنگار سیاه پوست آمریکایی تبار روبرو می شود...


برای دانلود مستند به وبسایت مستند مراجعه کنید:     www.uncontained.ir    


*مستند خوبیه ارزش دیدن رو داره...(ولی احتمالش زیاده که قبلا دیده باشینش)

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/6ساعت 7:45 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

imam-khamenei

طرح از (www.prc77.com)

+به سایتش سر بزنید خیلی خوبه!


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/6ساعت 11:34 صبح توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

http://www.duelfa.com/wp-content/uploads/2013/06/new.gif

 

*فایلش متحرکه ولی نمیدونم چرا متحرک نشون نمیده!برای اینکه متحرکشو یبینین برین  به این آدرس:

http://www.duelfa.com/wp-content/uploads/2013/06/new.gif


نوشته شده در شنبه 92/6/2ساعت 1:19 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

تپه ی جاویدی و راز اشلو

نویسنده:اکبر صحرایی

ناشر:انتشارات ملک اعظم


سعید عاکف نویسنده معروف کتب دفاع مقدس  درباره ی این کتاب می نویسد:
اگر از من بپرسند تاثیرگذار ترین کتابی که تاکنون درباره ی دفاع مقدس خوانده ای چه کتابی است؟
می گویم: تپه ی جاویدی و راز اشلو

جمله ای هم از شهید صیاد شیرازی:
"در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت امام (ره) می رسیدیم ، فقط یکبار دیدم امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی یا همان اشلوی معروف"

 

بخشی از متن کتاب:

عکس منو از زیر خاک بیرون بیار!

صبح سراسیمه از خواب پریدم . توی خواب سیدی را دیدم که با انگشت،حیاط خانه را نشانم داده بود.

- عکس منو از زیر خاک بیرون بیار!

      دیروز بعد از ظهر بود که با ساک کوچکش از راه رسید.سلامی کرد و رفت کنار تنورگوشه ی حیاط.چیزهایی از درون ساک بیرون آورد و کف حیاط چال کرد.

هراسون خودم رو به مرتضی رسوندم و بیدارش کردم.

ننه،مرتضی...

چشم بازکرد.

چی شده مادر؟
ننه،خواب دیدم!
-خیره ننه!
دیروز تو حیاط چی پنهون کردی؟

متعجب نشست توی رختخواب.

اتفاقی افتاده؟!
تو خوابم سیدی بالا بلند می گفت:عکس منو از زیر خاک بیرون بیار...جریان چیه ننه؟

بدون کلامی بلند شد و داخل حیاط رفت . نگرون پشت سرش راه افتادم. تندتند با بیل خاک های گوشه ی حیاط رو پس زد.پاکتی پلاستیکی بیرون آورد.عکسی از داخل آن بیرون آورد و  بهش خیره شد.شور و حرارت صورتش مبهوتم کرد.عکس را چند بار بوسید.بویید و روی چشم و صورت مالید.شک کردم و گفتم:ننه1 عاشق شدی؟

ها ننه،اونم چه عشقی!

 دلم لرزید. ابرو بالا انداختم و خون تو صورتم لرزید.

خدا مرگم بده،بده ببینم.

تند عکس رو ازش گرفتم.

به عکس که نگاه کردم ،پشتم لرزید! بهت زده اشاره کردم به عکس.

الله اکبر... ننه این همون سیدیه که به خوابم اومد! ننه این کیه؟

زیر بغلمو گرفت ،گفت:قربون بزرگیت بشم خدا! مادر، تو امام خمینی رو تو خواب دیدی.

رفتم نشستم کنار تنور ،مرتضی هم رفت و عکسارو  داخل باغچه زیر درخت نارنج چال کرد.

با کوبش های پی در پی در چوبی،شوهرم مش رضا زودتر از من داخل حیلط شد.

اومدم... چه خبره باباجان... درو از پاشنه کندی!

-بازکن وگرنه می شکنمش!

 از پنجره ی آهنی اتاق به حیاط خیره شدم.همراه داد و فریاد پشت در خانه ،صدای سگ خانه ی همسایه بلند شد.بد به دلم افتاد.مرتضی با شلوار و پیراهن بیرون، اومد کنارم. گفتم: ننه بیرون نرو دلم شور می زنه!

چیزی نیست مادر!

گفت و داخل حیاط شد.دعا کنان سایه به سایش رفتم.مش رضا در رو باز کرد،رئیس پاسگاه با هیکل گندش چنان در را هل داد که شوهرم سر خورد و با پشت به زمین افتاد.

دو سه سرباز و معاون پاسگاه با تفنگ ریختند تو حیاط.رئیس پاسگاه دستی به کمر پهنش زد و انگشتشو بالا آورد و با لحن خشک و روی ترش گفت: شما رو باید با این خونه آتیش زد.

مش رضا که ترسیده بود ، من و من کرد و گفت:چیزی شده سرکار؟

استوار جلو رفت و یقه ی پیرهن مش رضا رو گرفت و گفت:خیانت به اعلی حضرت شاهنشاه آریا مهر می دونی یعنی چی؟

کجاس پسر وطن فروشت؟

مرتضی : سرکار زورت به پیرمرد رسیده.استوار جلو آمد و محکم خوابوند توی گوش مرتضی.

-دهاتی  برای من انقلابی شدی؟  آدم نمی شی؟ بفرستمت جایی که عرب نی انداخت. تو زندان عادل آباد شیراز که ناخناتو یکی یکی کشیدن  می فهمی یه من ماس چقد کره داره!

اشک تو چشام حلقه زد، داد زدم: چی کار بچم داری مردک؟

برگشت طرفم، چشماشو برا تحقیر تنگ کرد.

به به با این بچه تربیت کردنت.

دوباره روبه مرتضی کرد و گفت: اعلامیه و عکس خمینی پخش می کنی؟ کجاس اعلامیه ها؟ فکر می کنی خبر ندارم؟

اشاره کرد به معاونش و گفت: گروهبان شاطری!

بله قربان!

 خنده ی سرد و ناخوشایندی کرد و با ابرو به نقطه ای از حیاط اشاره کرد.

-پیدا کن اون عکس و اعلامیه ها رو تا سیاهی بمونه به دیگ.

گروهبان با سربازی مستقیم رفت سراغ رمل های حیاط. هرچی کندند چیزی پیدا نکردند. گروهبان گفت: قربان چیزی نیس!

استوار که باورش نمی شد خودش اومد و لای رمل و گودی رو گشت.وقتی دید تیرش به سنگ خورده به طرف مرتضی رفت و گفت: این دفعه رو قسر در رفتی ولی منتظرم باش.

بعد رفت و کنار درخت نارنج ایستاد. نارنجی کند و برای مش رضا خط و نشون کشید.- آخرش پسرتو به کشتن میدی!


پ.ن :این کتاب مسیر زندگی منو عوض کرد...
 



نوشته شده در جمعه 92/6/1ساعت 9:1 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

آفتاب مهربانی سایه ی تو بر سر من
ای که در پای تو پیچید ساقه ی نیلوفر من
با تو تنها با تو هستم ای پناه خستگی ها
در هوایت دل گسستم از همه دلبستگی ها
در هوایت پر گشودم باور بال و پر من باد
شعله ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد
ای بهار باور من ای بهشت دیگر من
چون بنفشه بی توبی تابم بر سر زانو سر من
بی تو چون برگ ازشاخه افتادم
زردو سرگردان در کف بادم
گر چه بی برگم گر چه بی بارم در هوای تو بی قرارم
برگ پاییزم بی تو می ریزم
نو بهارم کن نوبهار
ای بهار باور من
ای بهشت دیگر من
چون بنفشه بی توبی تابم
بر سر زانو سر من...

 

  

((زنده یاد قیصر امین پور))

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/31ساعت 7:52 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

حجم هندسی مرگبار

 

گندابی برآمده بر شانه ی زمین

 

شبحی پر حفره و مخوف

 

هر حفره دیده بان گرازی

 

از حرص برخاسته

 

نعره ی خنده ای کریه

 

که آسمان درخت و ترانه را

 

اشغال کرده است

 

ولگردی مست و بی سرپرست

 

جیب بری مدرن

 

از نواده های آتابای

 

گرازی با دو نیزه تیز بر پیشانی

 

که رد پایش را در همه ی مزرعه ها دیده اند

 

انباری از براده ی آهن و اتم

 

که یک بار در ناکازاکی و هیروشیما بارید

 

از آن پس درختان

 

از موریانه انباشته می شوند

 

و پرندگان معلول به دنیا می آیند

جل وزغی بویناک

 

چسبیده بر جداره سنگها

 

در حاشیه استراحت مرداب

 

که قورباغه های همزادش

 

در کارخانه های جهان سوم مدیر می شوند

 

مترسکی در باغ جهان

 

که بوزینه ی کبر بر کتفش می خندد

 

شفتالویی کرم خورده

 

که به مدد میخی پولادین

 

به دکل اهتزاز آویزان است

 

کرمی که در خاطرات امپراتوری خویش

 

احساس خوشبختی می کند

 

فربهی فلزین

 

با پهلوهایی بر آمده از چرک و گازوئیل

 

و چشم چاله هایی

 

که آتشدان مخرب را می پاید

 

و با دهانی آتشفشانی

 

کوره های آتش و مرگ را می دمد

افعی خوش خط و خال

 

فرو رفته در مرداب آز و ابتذال

 

زمستان رو به زوال

 

غولی با بارهای هول

 

که در کوچه های زندگی و شالیزار

 

در کوچه های مکاشفه و معدن

 

در کوچه های مدرسه و لبخند

 

به ناهنگام ارابه مرگ می راند

 

زالویی مسلح

 

به پیچیده ترین سلاحهای مکنده

 

گرگی

 

با حفظ خصلت همه ی جانوران درنده

 

هیتلرمآبی در هیئت گوریل

 

که اهلی ترین نوعش را

 

در جنگلهای آمازون دیده اند

 

موش صفت و آزمند

 

که از نعل خر مرده هم نمی گذرد

 

فریبنده تر از شیطان نخستین

بی خداتر از فرعون

 

آتش افروزتر از نمرود

 

و امروز باز نشسته ای فرتوت

 

در پارکهای سرانجام

 

از کار افتاده ای مستأصل

 

که خمیدگی قامت وحشتناکش را

 

با عصایی جبران می کند

 

من از اهالی جهان سومم

 

و با تو با زبان تفنگ سخن می گویم

 

فردا را روشنتر از سحر حدس می زنم

 

که خنده دار تر از مرگ نمرود

 

به نیش پشه ای فرو خواهی ریخت

 

من رد پای فروردین را دیدم

 

بر شانه های برفی تو می رفت

 

و اکنون

 

در فکر پرنده ای هستم

 

که از آسمان سبز می آید

 


((سلمان هراتی))


نوشته شده در شنبه 92/5/12ساعت 12:46 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

 

 


All your armies, all your fighters

All your tanks, and all your soldiers


  

Against a boy holding a stone


       
Standing there all alone

 

 

 In his eyes I see the sun


         
In his smile I see the moon

       

 And I wonder, I only wonder
Who is weak, and who is strong?


     

Who is right, and who is wrong? 

 

     
And I wish, I only wish
That the truth has a tongue

 

Palestine is Free...



      

www.takhribchimajazi.ir  ,  www.shiaarts.ir  :منابع دو تا از عکس ها

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/10ساعت 11:14 صبح توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

<   <<   6   7      >