سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

چار روز گوشیم خاموش بود،26 تا اس دادن!

یکی نیست بگه اینم آدمه اینقد اس بهش میدید!؟مشکوکم

بعضیا هم که قهر کردن،میگن حداقل 40  روز به 40 روز بهم یه اس بده که اگه مرده بودم حداقل به چهلمم برسی!  اصلا هم دوستش رو درک نمی کنه...شاید هم برعکس

راستی من هیچوقت دروغ نمیگم!یعنی بعد از این همه وقت...

خلاصه فکر نمیکردم که یه روز دوستی مون اینجوری شه...یعنی فکر نمی کردم اینقد با هم فرق داشته باشیم!

ولی من خیــــــــــــــــلی دوستت دارما!

پ.ن:متن سیاهه مخاطب خاص داره که در حالت قهرقرار داره .


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 6:2 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

 

یک سال دیگر به سال های بودن تو اضافه شد
    و به سال های نبودن ما...


    به سال های حضور تو...
    و به سال های غیبت ما...


    به سال های درخشش چون خورشید تو...
    و به سال های پشت ابرها پناه گرفتن ما...


    به سال های فریادهای در گلو خفه شده ی تو...
    و به سال های نشنیدن و خود را به نشنیدن زدن ما...



ولی...
          آقا...
                 دیگر بس نیست؟

 


نمی شود دیگر بیاییم داخل کلاست بنشینیم؟


اسم مان را از غایبی ها خط بزنی و میان حاضرها بنویسی؟


درست است که بچه های شیطون و بدی هستیم


ولی پشت در ماندنِ ابدی حق ما نیست


قول می دهیم این بار دیگر اذیتتان نکنیم


و سر کلاس حواس همه را از درستان پرت نکنیم


اصلا قول می دهیم شاگرد اول کلاست بشویم


      تو فقط اذن دخول بده...


راستی! ناظم را هم آورده ایم ضامن مان بشود...


بلکه به وساطت او ما را در کلاست راه دهی


آمد آقا...بله...ببینید...


                         اما...چرا او سر ندارد؟
                                                           نامش حسین است...
                                                                                            اما سرش پیکر ندارد...


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 9:55 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

آقا می آیی
               اما...
چرا اینقدر دیر؟
چرا اینقدر کُند؟
بگذار ببینم...


   آقا کمرت چرا شکسته؟
             نکند بار گناه ماست که اینقدر سنگین است؟


   آقا زانوانت چرا خمیده؟
             نکند تعلل ما مجبورت کرده یک عمر به انتظار بایستی؟


   آقا شانه هایت چرا افتاده؟
             نکند از بس دستت را برای ما دراز کرده ای و ما نگرفته ایم، افتاده؟


   آقا دست هایت چرا می لرزد؟
             نکند دست هایمان با آنها بیعت نکرده اند؟


   آقا موهایت چرا سفید است؟
             نکند غفلت ماست که اینقدر حرص دارد؟


   آقا گلویت چرا خشکیده؟
             نکند از بس فریاد زده ای برای هدایتمان و ما نشنیدیم...؟


   آقا چشم هایت چرا گریان است؟
             نکند حال و روز ما اینقدر اسفناک است؟


حاصل این همه ندبه ی پر ریای ما،
                             نکند تا ظهور قرن ها مانده است؟


پ.ن: خدایا مرا جزء کسانی قرار بده که نمی گویند:چرا مهدی فاطمه نیامد؟
زیرا تو خود میدانی کی باید بفرستی


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 9:48 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

گرچه با یادش ،همه شب تا سحرگاهان نیلی فام،

بیدارم؛

گاهگاهی نیز،

وقتی چشم بر هم می گذارم،

خواب های روشنی دارم،

عین هشیاری!



آنچنان روشن که من در خواب

دم به دم با خویش می گویم که:

بیداری ست،بیداری ست،بیداری!

اینک،اما در سحر گاهی،چنین از روشنی سرشار،

پیش چشم این همه بیدار

آیا خواب میبینم؟

این من،همراه او؟

بازوبه بازو

مستِ مست از عشق،از امید؟

روی راهی تاروپودش نور

از این سوی دریا،رفته تا دروازه خورشید؟


ای زمان،ای آسمان،ای کوه،ای دریا!

خواب یا بیدار،

جاودانی باد این رویای رنگینم!

 

گل

پ.ن:

1.قلاش بایدشوم تا مخاطب ِ خاص ،دوباره خاص شود...

2.صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم/وین نقش ِ زرق را خطِ بطلان بسر کشیم

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 3:31 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

فال امشبم رنگ و بوی دیگری گرفته...

 

صبــا به تهنیتِ پیـــــر مـی فــــــــروش آمد

که موسم ِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد...

 

 

 


 

میلاد امام زمان بر همه منتظرانش(!) مبارک.


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 1:39 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

آن ها که "جامعه متحرک و جاری "رامی طلبند و "بهروزی انسان" را می خواهند ، نه اهل آنند که با دفاع از آچه قابل دفاع نیست ، عوام فریبی کنند و وجهه عمومی بدست آورند و نه استعداد آن را دارند که با مدح و ثنای آنچه"مد روز" شده است،"مرد روز" شوند و "دستی" به "جایی" بند کنند.

-زن-

علی شریعتی


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 2:3 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

گرچه رندی و خرابی گنه ماست ولی

عاشقی گفت که تو بنده بر آن میداری

 

دیگه وقتشه با این نی نی خوشگله و بچه پررو خداحافظی کنیم

.

اسم جدیدم قلاش(رو ل تشدید داره) هست.با پروفایل قبلیم.


نوشته شده در جمعه 92/3/31ساعت 8:34 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

چون اساس خانه ای مـی افکنند

اولیــن بـــنیاد را بــــر مـــی کنند

 

 

و من مدت هاست مانده ام در جستجوی اولین بنیاد...

چه کسی می داند اولین بنیاد کدام است؟

اولین بنیاد خانه ی خدایی نبودن را می گویم.

هم مزاج خر شده ست این عقل پست

فکرش اینکه چون علف آرم بدست...

دلنوشته

 

 


نوشته شده در جمعه 92/3/31ساعت 12:47 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

می نویسم از بودن

می نویسم از شوق

می نویسم از درد

می نویسم از خواب

می نویسم از انتظار

می نویسم از تنهایی

می نویسم از تمام روزهایی که بودی و ندیدمت

می نویسم از تمام شب هایی که بی تو با چشم گریان خوابیدم

می نویسم از تمام شب هایی که به خیالِ در خیال تو بودن نخوابیدم

می نویسم از عمری در خیال زندگی کردن

می نویسم از وعده های تکراری

می نویسم از عهدهای شکسته

می نویسم از عهدهای نخوانده

تا نقطه اتمام  کلمات می نویسم

می نویسم و می نویسم و می نویسم

و دست آخر همه را پاره می کنم از لای نرده های پنجره ی آهنی اتاق متروکم به کوچه ی پررفت و آمد تکرار میریزم

و از نو شروع می کنم!

فقط با تفاوتی بسیار جزئی،

آن هم اینکه؛

این بار هیچ نمی نویسم...

دلنوشته


 


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/29ساعت 12:18 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

4 سال قبل وقتی کاندیدای محبوبمان با 24 میلیون رای رئیس جمهور شد،از ته دل لبخندی زدیم و از عمق وجود برایش دعا کردیم.

و جلوی چشممان 24 میلیون رای ما را دروغ خواندید...

امروز کاندیدتان با 18 میلیون رای رئیس جمهور شده و ما به این 18 میلیون رای احترام می گذاریم.

شاید نتوانیم از ته دل لبخند بزنیم ،اما از عمق وجودمان برایش دعا می کنیم.

این پیروزی گوارای وجودتان...

 

 

بچه نوشت:

1.بغصم می گیرد وقتی یاد 4سال قبل و آن روزهای شادی نکرده می افتم.نگذاشتید که شادی کنیم...اما ما فرصت شادی را از شما نمی گیریم.


2.یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

سایه دولت آن سرو روان ما را بس...

انتخابات


نوشته شده در دوشنبه 92/3/27ساعت 12:50 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >