سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه:

امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو

که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه…!

بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه:

با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم،

ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه…

بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد…

روزی که نمره ها اعلام شده بود، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود !

اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود:

.

کدوم صندلی ؟


نوشته شده در سه شنبه 92/7/30ساعت 3:14 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 92/7/30ساعت 3:10 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

خانم ها، آقایون

لطفا یه جوری زندگی کنین که وقتی یکی از اطرافیانتون خواست بمیره، بتــــــــونه با خـــــیـــــــال راحـــــت سرشو بذاره رو زمین و بمیره ...

ن گ ر ا ن ی نداشته باشه ...

آرامش

آرامش

آرامش

آرامش مرگ

مرگ


نوشته شده در شنبه 92/7/27ساعت 5:33 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

آهاااااااااااااااااای!
اونایی که ماه رمضون بخشیده نشدید!


بـــــــــــــــیــــــــــــــــایــــــــــــــــــــد،
عرفه شده...


میگن اونایی رو که تو ماه رمضون نبخشیدن بخشیده نمی شن مگر اینکه تو عرفه یه فکری به حال خودشون بکنن

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاییییییییییییییییییییییی اونایی که بخشیده نشدید!


بیاید امروز یه فکری به حال خودمون بکنیم...


بقیه با ما نیان... بذارین دل سوختگی مون خالص باشه...

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 3:21 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

یه خودکار بردار. عمودی بگیرش تو دستت.

بچرخونش و از بالا بهش نگاه کن.

تو چه جهتی می چرخه؟

 ساعتگرد یا پادساعتگرد؟

حالا خودکار رو ببر بالا و در همون جهت به چرخوندنش ادامه بده.

حالا ساعتگرد میچرخه یا پادساعتگرد؟
نمی خواد صد بار انجامش بدی! من صد بار انجامش دادم واقعا جهتش تغییر می کنه.


می خوام یه نتیجه بگیرم:


اگه دیدتو عوض کنی، همه چی عوض میشه و یا حتی برعکس...



پ.ن:اونوقت میگن نجوم(3>) به درد نمی خوره!


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 3:3 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

سال تحصیلی جدید شروع شده و همه درگیر درس خوندن.

حالا هرکی به اندازه خودش. اما درکل زیاد درس می خونیم.

بعضیا هم که زدن تو مطالعات پیشرفته تر و المپیادای مختلف.

شکر خدا جو درس خوندن فرزانگان مثل همیشه خوبه.

فقط امیدوارم درس و مدرسه هیچ کس رو سرگرم نکنه...

انجمن اسلامی مدرسه هم که کلاً تغییر کرده.شکرخدا.

جمع و جور کردن اعضای جدید همکاری همه تفنگدارها رو میطلبه.

ان شاءالله امسال قدم های محکم تری خواهیم برداشت.سراغ دورترها میریم.

بعد از گذشت یه سال،طی چند روز گذشته، تازه دارم به عمق کم کاری هام پی میبرم.باقیش بماند...

فقط یادتون باشه مسئول انجمن یا هیئت مرکزی نبودن،حتی یه صدم درصد از وظایف هیچکی رو کم نمیکنه.

چون هر‌ آگاهی ای، مسئولیت میاره...این قاعده کلی زندگیه.

باید بتونیم تو لحظه لحظه هامون رشد کنیم...

برای همممه ی دانش آموزا آرزوی سعادت داریم.

 

پ.ن:

1.مسئول انجمن سال گذشته-مثلاً-

2.لطفاً برداشت آزاد نکنید.باتشکر.


نوشته شده در یکشنبه 92/7/21ساعت 11:2 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

تازگیا هر جا میرم هرچی میشه تهش همش میرسه به یه نقطه ی مشترک...

 


یه امروز رفتیم نماز جمعه حدس میزنید موضوع خطبه ی اول چی بود؟


اونایی که رفتن فک کنن یادشون بیاد


اونایی هم که نرفتن سعی کنن حدس بزنن


.


.


.


حدساتونو زدید؟

 


موضوع خطبه، ازدواج جوانان بود


رفتیم اتحادیه درباره ازدواج سخنرانی می کنن!


رفتیم مشهد سخنران میاد میگه بحث شیرین ازدواج!


رفتیم سر قبر شیخ نخودکی، بهمون میگن یاسین بخونین شوور خوب گیرتون بیاد!

 


میتونم بگم:


ازدواج اینجا، ازدواج اونجا، ازدواج همه جا!!!!

 


دیگه وقتی امروز تو تلوزیون دیدم موضوع مناظره ی شبکه یک هم ازدواجه داشتم شاخ در می آوردم!!!


انگاری اینا بیشتر از خودمون شوق و ذوق دارنا!


آخرشم دستی دستی شوورمون می دن! حالا ببین کی گفتم!


نوشته شده در جمعه 92/7/19ساعت 4:0 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

از این شعر چه برداشتی می کنید؟ حتما حتما بنویسید! برام مهمه چون فکر می کنم احتمال برداشت معنی ضدّ ِ مورد نظر هست!!!


می گریم از خودم، ولی از تو بیشتر

امروز گریه ام، برای تو بیشتر

 

کج رفته ام خودم، قبولش کنم ولی

بوده توقع دل من از تو بیشتر

 

اندیشه می کنم وَ بگویم که ای دریغ

ارثی رسیده بود به من، از تو بیشتر

 

بیچاره عاشقانه ی مادر، نوشته بود

گویی من عاشقم، ولی از تو بیشتر

 

می بینمت هنوز و شدی خار چَشم من

خونی است بر دلم، ز چشم تو بیشتر

 

درد است، مادری به فنا می رود ولی

گویی بقای او ز بقای تو بیشتر

 

ناراحت از زمین و زمان می شوم ولی

ناراحتم بسیّ و بسی از تو بیشتر

 

کوری است سهم من، زِ ناخن دریدنش

"پنجه" هنوز مولع ِ چشم تو بیشتر 


نوشته شده در دوشنبه 92/7/15ساعت 6:27 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

خسته شدم بس که در این سبقت فرداها از امروزها
لای کاغذ پاره های تقویم


با خیال تو سخن ها گفتم

از زبان تو جواب من را من دادم


از تو می پرسیدم:

این چطور است؟

تو دوستش داری؟


دست هایم می ماند

از جوابی خالی


خسته ام بس که به جای تو

بازوان خود را محکم به سینه ی خَستَم فشرده ام


از بس که خاطرات خودم را


پیشت شمرده ام


گویی هزار بار


قبل از تو مرده ام


می بینمت هنوز

با چشم جان خویش


می خوانمت هنوز
با این لبان خویش


می سوزمت هنوز
در استخوان خویش


دیوانه ای شدم
محصور جان خویش


نوشته شده در شنبه 92/7/13ساعت 7:4 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

نشسته غرق تماشای روزگار خودش

 کس نیامده جز او سر قرار خودش

 چه انتظار عجیبی است این که شب تا صبح

کسی قنوت بگیرد به انتظارخودش


پ.ن: خواستم غم دل بگویم، دیدم غم دلدار بیشتر است...

پ.ن 2:

دل من هم گرفته است آقا

خاله خرسه، زیاد می بینم

عقل من هم شده شگفت افزا

بس که یاری نه یار می بینم

گیرِ اینَم چه می کشی وقتی

حرف ها را شعار می بینم

دل من می شکوفد از حیرت

منتظر را قرار می بینم!

می نشیند غمی به چشمم باز

چون، تو در انتظار می بینم

خسته ام زین که باز با هر کس

دعویِ انتظار می بنیم

می رود غصه ها تمام از یاد

چون تو "تنها" نگار می بینم 


نوشته شده در شنبه 92/7/13ساعت 4:14 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

   1   2   3      >