سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

چه کسی بود صدا زد: قلاش!

کفش هایم کو؟ 


نوشته شده در پنج شنبه 92/4/27ساعت 8:23 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ آنان فقط از خیال و پندار [که پایه ی علمی و منطقی ندارد] پیروی می کنند، و تنها به حدس و خیال تکیه می زنند.


انعام
116


رسول خدا صلی الله علیه و آله:


بیشترین چیزی که مردم را به بهشت می برد، تقوا و خوش خلقی است.


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/26ساعت 9:1 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم ، و افتاد.


حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم، و تَر شد.


بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند


در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای
                                                    کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس
                                                      آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت دوید. 


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/26ساعت 6:49 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ 

جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛  

و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌  

و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.   

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛  

و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست.  

کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم...هیچ‌گاه.  

و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.  

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد.  

زمین‌ را نشانش‌ داد...کُره‌ای‌ کوچک‌ بود.  

و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد.  

هیچ کس‌ نمی‌رسد.چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست.  

فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.  

و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست،تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست،  

تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛ ...پاره‌ای‌ از مرا.  

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.  

دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود....و نه‌ راهها چندان‌ دور.  

سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛  

 و پاره‌ای‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

نویسنده:عرفان نظر آهاری

 
                                                            


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/26ساعت 4:1 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

دلم تنگ است

من،

همچون درختی

ریشه ها در خاک

دست ها بالا

اسیر تن

اسیر شاخ و برگ و باد و باران ها

اسیر خاک

با هوای آسمان در سر

نه می میرم

نه می پرواز

نه پرها واز

اسیـــــــــــــرم من

اسیر روز های پر ز دلتنگی

اسیر حسرت عشقی به بی رنگی

اسیر خاطرات خوب دیروزم

که امروز همچو شلاقی به روحم

می زند حدّم

چرا این گونه ام؟

چه شد آخر؟

نفهمیـــــــــدم 


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/26ساعت 11:21 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است، حرام نکنید و از حد، تجاوز ننمایید. زیرا خداوند متجاوزان را دوست  نمی دارد.

مائده 87 

 

گروهی از اصحاب پیامبر (ص) تصمیم گرفتند برای تقرب و نزدیک شدن به خدا، از برخی امور حلال مانند خوابیدن در شب، خوردن گوشت، خوردن غذا در روز، زناشویی و ... خودداری کنند. هنگامی که این خبر به پیامبر رسید، ایشان ناراحت شدند و فرمودند: "چرا برخی از مردم ، چیزهای حلال و پاکیزه را بر خود حرام کرده اند؟ آگاه باشید که من شب ها می خوابم و زناشویی می کنم و در روز غذا می خورم. پس هرکس از سنت من روی گرداند، از من نیست." خداوند نیز این آیه را نازل فرمود. بدین وسیله، خداوند و پیامبر(ص) به همه اعلام فرمودند که اسلام، دین رهبانیت و  انزوا نیست. بلکه تمام امیال و خواسته های بشر بر اساس حکمت و مصلحت است و خداوند از طریق دین این امیال و خواسته ها را تعدیل کرده و در راه درست و صحیح قرار داده است.

(تفسیر آیت الله مکارم) 

(sorry!) 


نوشته شده در چهارشنبه 92/4/26ساعت 10:47 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

ساقیا برخیز و در ده جام را

خاک بر سر کن غم ِ ایام را


ساغر می برکفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را


گرچه بدنامی است نزد عاقلان

ما نمیــــــ خواهـیــــــــــم ننگـــــــــــ و نــــــــام را


باده در ده، چند از این باد غرور

خـــــــاکــــ بـــر ســــر نـــفس ِ نــــافـــــرجـــام را

 

حافظ

 

 

صبــــر کن حـــافظ بـه سختـــی روز و شـــبـــــــ

عـــاقبتــــــــــ روزیــــــــــــــ بیـــــابـیـــــــــــــــ کامـــــــــــ را


نوشته شده در سه شنبه 92/4/25ساعت 9:25 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

سلاااااااام!

یک نفر دیگه به نویسندگان وبلاگمون اضافه شد!

اسمش هست دیاتنان!

تو رمان سه تفنگدار دیاتنان نقش اصلی رو داره و سه تفنگدار به اون شمشیرزنی و ... یاد میدن!

از اونجایی که من و بچه پررو و هارا سه تفنگ داریم این چهارمیمون شد دیاتنان!

موفق باشی دیاتنان! 


نوشته شده در سه شنبه 92/4/25ساعت 2:38 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود بدی ها(ی دیگران) را اظهار کند؛ مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست.


نساء148

 

پیامبر صلی الله علیه و آله:


هر که خود را به ملتی دیگر شبیه نماید، از آن ملت است.


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 9:45 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

وقتی خبر بازداشت مورسی رو شنیدم اینقدر برام باورنکردنی بود که از بابام پرسیدم: بابا اخبار راست میگه؟
کم کم که باور کردم، اولین سوالی که تو ذهنم شکل گرفت این بود:چرا؟؟؟
البته خیلی فکر کردن لازم نبود تا به نتیجه برسم:
این است عاقبت کسی که دست دوستی به سمت آمریکا و اسراییل دراز کند.
سرنوشت سایر کسانی که اینکار را کردند هم چیزی جز این نبود...
عراق، تونس،لیبی،...
و اکنون مصر برای بار دوم...
تقریبا تمام مردم مصر به خیابان ها ریخته اند
چه اخوان المسلمین و موافقان مورسی و چه مخالفانش همه در یک چیز اشتراک دارند:
"ما آمریکا را نمی خواهیم!"
حالا هی آمریکا فرستاده بفرستد اسراییل با آقا بنیامین درباره ی مصر صحبت کنند!!!!


"وخدا به دشمنان شما داناتر است. و کافی است که خدا سرپرست شما باشد و کافی است که خدا یاور شما باشد"
نساء 45


نوشته شده در دوشنبه 92/4/24ساعت 10:47 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >