سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

آقا می آیی
               اما...
چرا اینقدر دیر؟
چرا اینقدر کُند؟
بگذار ببینم...


   آقا کمرت چرا شکسته؟
             نکند بار گناه ماست که اینقدر سنگین است؟


   آقا زانوانت چرا خمیده؟
             نکند تعلل ما مجبورت کرده یک عمر به انتظار بایستی؟


   آقا شانه هایت چرا افتاده؟
             نکند از بس دستت را برای ما دراز کرده ای و ما نگرفته ایم، افتاده؟


   آقا دست هایت چرا می لرزد؟
             نکند دست هایمان با آنها بیعت نکرده اند؟


   آقا موهایت چرا سفید است؟
             نکند غفلت ماست که اینقدر حرص دارد؟


   آقا گلویت چرا خشکیده؟
             نکند از بس فریاد زده ای برای هدایتمان و ما نشنیدیم...؟


   آقا چشم هایت چرا گریان است؟
             نکند حال و روز ما اینقدر اسفناک است؟


حاصل این همه ندبه ی پر ریای ما،
                             نکند تا ظهور قرن ها مانده است؟


پ.ن: خدایا مرا جزء کسانی قرار بده که نمی گویند:چرا مهدی فاطمه نیامد؟
زیرا تو خود میدانی کی باید بفرستی


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 9:48 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

گرچه با یادش ،همه شب تا سحرگاهان نیلی فام،

بیدارم؛

گاهگاهی نیز،

وقتی چشم بر هم می گذارم،

خواب های روشنی دارم،

عین هشیاری!



آنچنان روشن که من در خواب

دم به دم با خویش می گویم که:

بیداری ست،بیداری ست،بیداری!

اینک،اما در سحر گاهی،چنین از روشنی سرشار،

پیش چشم این همه بیدار

آیا خواب میبینم؟

این من،همراه او؟

بازوبه بازو

مستِ مست از عشق،از امید؟

روی راهی تاروپودش نور

از این سوی دریا،رفته تا دروازه خورشید؟


ای زمان،ای آسمان،ای کوه،ای دریا!

خواب یا بیدار،

جاودانی باد این رویای رنگینم!

 

گل

پ.ن:

1.قلاش بایدشوم تا مخاطب ِ خاص ،دوباره خاص شود...

2.صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم/وین نقش ِ زرق را خطِ بطلان بسر کشیم

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 3:31 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

فال امشبم رنگ و بوی دیگری گرفته...

 

صبــا به تهنیتِ پیـــــر مـی فــــــــروش آمد

که موسم ِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد...

 

 

 


 

میلاد امام زمان بر همه منتظرانش(!) مبارک.


نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 1:39 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

در سراشیبی پسرفت
دارم می دوم...
آقا مگر تو طنابی بیندازی و متوقفم کنی...
و بعد مرا بکشی بالا...

من منتظر مهدی فاطمه نیستم
چون کوله بارم پر از گناه است


من منتظر مهدی فاطمه نیستم
چون بدون او احساس کمبود نمی کنم


من منتظر مهدی فاطمه نیستم
چون برای آمدنش خودم را آماده نکرده ام


چون هنوز حیاط دلم را آب پاشی نکرده ام
هنوز در گوشه های قلبم گلدان های حسن یوسف نگذاشته ام
هنوز کوچه پس کوچه های دلم را برای آمدنش چراغانی نکرده ام


من منتظر مهدی فاطمه نیستم!


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 8:24 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

خدایا!

        به من دوستانی داده ای

                که هر یک به وسعت دریــــــــا هستند

                        و به مهربانی آفتـــــاب

                                                         شکــــرت! 


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 2:7 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

هواشناسی اعلام کرد:

         

         امشب نســــیم از حوالی جمکـــران می وزد...


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 2:3 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

تـــــــابستونه

فصل شادی و خنـــــده

بچه ها

توی کوچه

گــــــــرم بازی

مثل چند تا پــــرنده

 

از بچگی عاشق این شعره بودم! اگه کسی بقیشو بلده بگه! 


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 2:0 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

آن ها که "جامعه متحرک و جاری "رامی طلبند و "بهروزی انسان" را می خواهند ، نه اهل آنند که با دفاع از آچه قابل دفاع نیست ، عوام فریبی کنند و وجهه عمومی بدست آورند و نه استعداد آن را دارند که با مدح و ثنای آنچه"مد روز" شده است،"مرد روز" شوند و "دستی" به "جایی" بند کنند.

-زن-

علی شریعتی


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 2:3 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

این روزها زیاد دنیا به یادم می آورد که چقدر نادانم...

و روحم را به عذابی دچار می کند که...

این روزها بیشتر می بینم چقدر قدر گذشته را ندانستم...

چقدر می توانستم ولی نکردم...

چقدر...

می ترسم از اینکه قدر امروزم را هم ندانم...

چه باید کرد؟

پ.ن: می خندم ولی تو خنده هایم را باور نکن


نوشته شده در شنبه 92/4/1ساعت 3:9 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

<   <<   6   7