سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

داشتم تو جبهه مصاحبه میگرفتم کنارم ایستاده بود که یهو خمپاره اومد و بووووووووومم...

نگاش کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو برداشتم رفتم سراغش.گفتم تو این لحظات آخر اگه حرفی صحبتی داری بگو

در حالی که داشت اشهد و شهادتینشو زمزمه می کرد گفت:من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.اونم اینکه وقتی کمپوت میفرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکنید.

بهش گفتم این چه جمله ایه قراره از تلوزیون پخش شه،یه جمله بهتر بگو برادر

با همون لهجه اصفهانیش گفت:اخوی آخه نمیدونی تاحالا سه دفعه به من ربع گوجه افتاده!!!جالب بود

 

 

آری همینان بودند که آمدند تا هرچند برای مدتی کوتاه شادی و لذت حقیقی را به رخ ما بکشند و بروند.آمدند وآنقدر که دنیا داران زندگی را جدی گرفته بودند،اینان مرگ را به سخره گرفتند.


نوشته شده در دوشنبه 91/11/16ساعت 12:18 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |