پاتوق فرزانگان

گفتم مرگم نزدیکه،هیشکی باور نکرد....

گفتم با مخاطب خاصم بهم زدم،هیشکی باور نکرد...

گفتم و گفتم و گفتم و هی همه ها هیچکس می شدن...

و هرروز و هرروز بیشتر در انزوایی فکری فرو رفتم...

آهای دوست صمیمی!می دانستی من هیچ دوست صمیمی ای ندارم؟؟

می دانستی من فقط بودم که تنها نباشی؟ می دانستی من فقط هرروز و هرزنگ به حرف هایت گوش می دادم در حالی که فکرم داشت عمق فکرت را می کاوید؟

راستی تو چرا سعی نکردی مرا بشناسی؟!آدم ها پیچیده نیستند...!

دوست صمیمی!حرف هایم را دور بریز!سه نقطه هایم را بخوان!

آهای هیچکس ها!حرف های من اینقدر باور نکردنیست؟!

تنها

 


نوشته شده در یکشنبه 92/2/1ساعت 7:22 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |