سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

و در تاریک و روشن صبح امروز،پدر دیگری از دنیا رفت

پدر دیگری خود را به دار آویخت...

عجب حکایتی است این زندگی...

پیر مردی که شاید فردا میمرد،طاقت امروز را نیاورد...نمیدانم از این زندگی چه دیده بود و چه کشیده بود که این چنین خواهان رفتن شده بود...

چنگال فقر چنان بر حلقوم پیرمرد فشار می آورد که ترجیح داد خود را بکشد تا کمتر زجر بکشد.

اما نمی دانم،آیا فقط فقر بود؟!

مطمئنا نه!

و این زندگی راه پیچیده ایست...

.

.

.

و این من و توایم که در سرآغاز این راه هولناک ایستادیم

چه باید کرد...؟


نوشته شده در دوشنبه 92/1/5ساعت 10:28 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |