سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

برف می بارد

برف می بارد به روی خار و خاراسنگ

کوهها خاموش

دره ها دلتنگ

راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ...


بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی

یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد،

رد پاها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان

ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دم سرد؟

 آنک آنک کلبه ای روشن

روی تپّه، روبروی من..


در گشودندم

مهربانی ها نمودندم

زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز

در کنار شعله ی آتش

قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز:

"...گفته بودم زندگی زیباست

گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاین جاست

آسمانِ باز

آفتابِ زر

باغ های گل

دشت های بی در و پیکر

 

سر برون آوردنگل از درون برف 

تاب نرم رقص ماهی در بلورآب

بوی عطر خاک باران خورده در کُهسار

خواب گندم زارها در چشمه ی مهتاب


آمدن، رفتن، دویدن

عشق ورزیدن

در غم انسان نشستن

پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن

کار کردن، کار کردن

آرمیدن

 

چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن

جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن

هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن

 در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن و رهانیدن

نیمروزِ خستگی را در پناه دره ماندن


آری، آری، زندگی زیباست


زندگی آتش گهی دیرینه پابرجاست


گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست


ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست... 

 

پ.ن: این شعر رو گذاشتم به بهانه ی این برف خوشمل! اولین برف زمستونی امسال شیراز

پ.ن2:

برف شاید زیبا باشد،

برای کسی که در خانه ی گرمش نشسته

برف را می بیند از پشت شیشه هایی سرد

اما برف

برای آن دختر کوچکی که در خیابان گل می فروشد اصلا زیبا نیست

یا برای پسرکی که شبها را هم باید کار کند

دستهاشان یخ کرده است

"ها" کنید از دور

شاید این "ها" ها اثر دارند... 


نوشته شده در چهارشنبه 92/10/11ساعت 7:12 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |



این یک تخته پاک کن تنها نیست، در کره جنوبی این اسکنر بزرگ روی تابلوها نصب میشه و وقتی استاد مطالب رو روی تابلو نوشت، با زدن یک دکمه هم تابلو رو اسکن می کنه هم پشت سرش پاک میکنه، ضمناً پس از پایان کلاس دانشجویان می تونن از همین دستگاه فایلهای اسکن شده رو بردارن و دیگه نیازی به نوشتن توی کلاس ندارن و فقط به مطالب درسی گوش میدن

.

.

.

هعععععععععععیییییی! 


نوشته شده در یکشنبه 92/10/8ساعت 9:40 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

مهدی 


ما چرا؟ خوب ترین ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟ 


پ.ن: در دلم بود که آدم شوم اما نشدم 


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 11:11 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

سلااااااااااااااااام!


من بازگشتم! از امتحان حسابان! له له!!!!


از اونجایی که نظرات نظرسنجی پست قبلیم 100 درصد موافق بودن با اینکه من یه وبلاگ شخصی بسازم، ساختم!!!!


زری کــــــــــــــــومان تقدیـــــــــــــــم می کند:

supernova1375.parsiblog.com

احتـــــــرام بگذارید!!!!! 


نوشته شده در چهارشنبه 92/10/4ساعت 5:14 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

سلام!

تازگیا دارم به این فکر میکنم که یه وبلاگ شخصی بزنم. آخه اینجا بعضی چیزا رو نمیشه گفت! چون یه وبلاگ عمومیه که برای مدرسه درستش کردیم.( و یا دقیقتر برای انجمن اسلامی مدرسه)

خب نظرتون چیه؟

راستی این روزا حسابی برام دعا کنین

پ.ن: من کیم؟


نوشته شده در سه شنبه 92/10/3ساعت 1:24 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

از پنجره ی اتوبوس، نیزارها و نخلستان های عراق را می بینی که در زیر آفتاب سوزان عراق می درخشند. صدای زیارت عاشورا در گوشت زمزمه می شود و تو محو باور این حقیقتی که داری به کربلا می روی.

91/11/14


کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی رود

پیرو خط کربلا اهل خطا نمی شود

***

لا اقل کاش دم خیمه ی تو جان بدهیم

تا بگوییم رسیدیم و ندیدیم تو را

 

پ.ن: مه از یا ویلنا تشویش دارم 


نوشته شده در سه شنبه 92/10/3ساعت 1:5 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

خواهم آمد روزی

به زمین باز نشان خواهم داد

آسمان آبی نیست

 آسمانبی رنگاست

به زمان خواهم گفت

دل دنیا تنگاست

مرگ نابودی یک عاشق نیست...

 

پس نوشت: اسم این پست رمزیه!

پس نوشت 2: این که آدم بخاطر یکی از دوستاش پست بذاره خیلی شرینتر از اینه که آدم یه پست جهانی بذاره مثلا با موضوع فلسطین یا میانمار و... . ما تا یاد نگیریم دوستامونو دوست داشته باشیم یاد نخواهیم گرفت بقیه ی مردم جهان رو دوست داشته باشیم. 

پس نوشت3: عصر یخبندان5! با بازی زری کومان! در نقش "یخ زده"

پس نوشت4: امتحانا خوش بگذره

پس نوشت5: دوستتون دارم! 

 


نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 1:6 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

فرض کنید شما صبح از خواب بیدار میشید و از خونه میاید بیرون.

از کجا میدونید این کوچه و خیابون همون کوچه و خیابون قبلیه ؟ شاید شما و خونه تون رفته باشید یه زمین دیگه یا زمین رفته باشه یه جای دیگه و یه زمین دیگه اومده باشه زیر پاتون. یا اصن زمین نابود شده باشه و یک بار دیگه بوجود اومده باشه!!!

اصن از کجا میدونید که فقط یک روز گذشته؟ شاید میلیاردها سال گذشته باشه از موقعی که شما خوابیدید و زمین الان عین زمین میلیاردها سال پیشه!

اصن از کجا معلوم شما خودتون همون قبلی باشید؟

پس نوشت: این پست برای چشم و هم چشمی با "بعضی" وبلاگ ها گذاشته شده است! 


نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 12:53 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |


نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 9:52 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

آسمان زیرِ بالِ اوج تو بود

چون شد ای دل که خاکسار شدی!

سر به خورشید داشتی و دریغ

زیر پای ستم غبار شدی!

 

ترسم ای دلنشین دیرینه

سرگذشت تو هم ز یاد رود

آرزومند را غم جان نیست

آه اگر آرزو به باد رود!

 

سایه 


نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 9:52 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >