پاتوق فرزانگان
روزگاری در این دیار کهن
کودکی سر به خاک می سایید
سایه در سایه درخت چنار
اسمان را به غمزه می پایید
زیر باران ،ترانه سر میداد
باز باران ،به ماخبر میداد
با زبان اشاره می خندید
خبر از رفتن پدر میداد
بر لبانش هماره میبارید
شعر ایران کنام شیران است
دشمنان غافل از حضور منند
ارزویم نجات ایران است
خاک من ،سیب سرخ ازادی
عزت و افتخار و ناز و امید
نوش جان عزیز مردم تو
تا ابد یادعاشقان شهید
قصه کودک ان زمان این بود
این زمان کودکان همه شیرند
روبه خفته را بگو امروز
خفتگان ،زود می میرند...
نوشته شده در سه شنبه 93/1/19ساعت
6:57 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |