سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

محمد در غار بود. ندایی آمد:

اقــــــــــراء

بخـــــــــوان!

محمد گفت: خواندن بلد نیستم!

بخــــــــــوان!

به نام پروردگارت که آفرید.


بخوان به نام رهایی! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب!

بخوان به نام ساقه ی امید در پهندشت یاس! بخوان به نام خالق خورشید، و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس یلدای بی تنفس دیجور، نورباران کن!

بخوان نبی گرامی! بخوان رسول عشق و امید! بخوان به نام نامی توحــــــــید! 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/16ساعت 9:12 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |