پاتوق فرزانگان
الهی یک عمر تو را جستجو کردیم ولی تو را نیافتیم.همیشه با ما بودی ولی ما از تو دور.چراکه پرده های غفلت و گناه ما را از راه بازداشته بود،همیشه ندای حق برپا بود.مکتوب های نورانی همیشه با ما بود ولی چشم و گوش ما را آن نور دیدن و شنیدن نبود. سال ها گفتند و ما شنیدیم و سال ها دیدیم و عبرت نگرفتیم،اگر بود چند روزی دست از غفلت برداشتن بود و باز غفلت...
قسمتی از وصیت نامه شهید محسن کلانتری فرد بود. وصیت نامه شون واقعا تامل برانگیزه!ارزش خوندن رو داره. باسلام به همه دوستان و آشنایان ،دوست داشتم چند کلامی به دور از حصار قلم و واژه و نظم بنویسم.آری زندگی من با دو هجرت آغاز شد،هجرت از درون به کجا؟ به انجا که اندیشه ها و فکر ها پی به پوچ بودن زندگی مادی برده بودند. در آنجا انسان مانند کودکی بود و زندگی را از ابتدا با واقعیات شروع کرده و مزه رفاه را چشیده و مزه عبادت را هم می چشد و مزه سختی و زخم خوردن و مرگ را هم می چشد.آنجا که خداشناسی عملی ست نه کتابی و علمی، آنجا هر لحظه اش فکر از کجا آمدن،در کجا بودن و به کجا رفتن است. آنجا عاشقان جمعند و پروانه وار می سوزند و فکری جز خدا و یاری دین او ندارند،تنها مهر و صفا و صمیمیت و محبت است.آری آنجا کودک ندانسته به نوجوانی آبدیده تبدیل می شود و هجرت از خانواده و هجرت از خانه و زندگی به ان مکان،هجرتی مقدس و پر بار می شود.آری آنجا دانشگاه آدم سازی بود،جبهه بود،جبهه نبرد با خصم درون و برون. هجرت دوم من هجرت بسوی مکان نور و علم بود هجرت از شهر و دیار و از جبهه و از باطنی ظلمانی و تاریک بسوی روشنایی و نور،بسوی ساختن پایه تقوی و علم ولی بازهم بی جبهه علم بی عمل بود.(شهید کلانتری فرد طلبه بودن) خدا شناسی تئوری بود پس باز بسوی مکان علم و نور و عمل رفتم ولی هنوز هجرت آخر یعنی از درون به درون و از درون به خدا مانده است که آخرین جهاد و هجرت ماست. ولی در این میان تنهایی ها و رنج ها و غم ها و صبرها و غفلت ها، گناه ها که سراغ هر انسانی می رود و حیرانی و سرگردانی که دچار انسان می شود و جز به یاد خدا و انس با خدا تمام نمی شود و انسان ها دوا و درمانی جز ائمه و قرآن ندارند و انس با قرآن جدایی از تمام غم های دنیوی است و توسل به ائمه رفتن بسوی سعادت و جدایی از ذلت است. جوان های حزب الهی امروز مظلومند چرا که دیگر توان درک آن ها را ندارند، سال ها با غیر او مانوس بوده اند و تازه از درون خود آگاه شده اند و دیده اند که چه شکل است راه احساس وظیفه و استقلال نفس و جامعه. هدف من تنها شهادت نبود،وقتی در اجتماع مسلمین از کودکان و مسلمانان و کشتار مسلمین در کشورشان می دیدم عزمی راسخ در کمک به آنها و یاری آنها پیدا می کردم،کمک فکری به نوجوانان و آشنای آنان با قرآن این کتاب انسان ساز و سعادت بخش. ولی هرچه تقدیر خداوندی باشد همان شود و گفته نشود این ها خود را به کشتن دادند ، خیر ما عاشق خدمت به خلق بودیم و جبهه هم یکی از وجوه آن بود که مقدمه آزادی مسلمین و انشاء فرهنگ اسلامی و اگر فضل خدا شامل حال شما گردد گویی میان شما و آنان ابدا دوستی نیست و با تاسف گویند ای کاش ما نیز به جهاد رفته بودیم تا به نعمت فتح و غنیمت بسیاری که نصیب انها شد بهره فراوان می بردیم ، مومنان باید در راه خدا با آنان که چهره دنیا را بر آخرت برگزینند جهاد کنند و هرکس در راه خدا کشته شد یا فاتح گردید زود باشد که او را اجری عظیم دهیم. الهی یک عمر تورا جست و جو کردیم...(ادامه شو اول پست نوشتم) و به قول این جوانان وای بر پیران دیوانه ای که نمی بینند و برحال ما نمی گریند که ما در خاک و خون خفته ایم و چهره در نقاب نهفته ایم ، هریک ماه ، دو هفته ایم که به هفته ای از یاد شما رفته ایم ، ما نیز پیش از شما در بساط کامرانی بوده ایم و انبساط جهان مالی نموده ایم و پستان دنیا مکیدیم و عاقبت شربت مرگ چشیدیم و از زندگانی وفا ندیدیم ، تا خبر شدیم و خود را دیدیم جان بر باد فنا داده و بر خاک عنا افتادیم . اینک رخساره به خاک امیخته و دندان ما ریخته و زبان ما فرا بسته و دهان ما در هم شکسته ، تمام اعضا زخم خورده و مرغ روح ما پریده و سبزه از خاک ما دمیده ، ما بر خاک تیره و شما بر خاک خیره ! هر چیز که هست ترک می باید کرد وز ترک اساس مرگ می باید کرد در قطع تعلق از بدن راحت هاست وز خواب قیاس مرگ می باید کرد