وبلاگ :
پاتوق فرزانگان
يادداشت :
خاطره شيطنت ها: ابتدايي(1)
نظرات :
3
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سحر
با حال بودن! الان تو دانشگاهم کيف ميزنن چه برسه به دوران ابتدائي! بايد زمينه اي ميداشتي ديگه!
پاسخ
بيچاره انقدر بچه ي خوبي بود هموني که ميگفتن دزده:(
+
قلاش
كيفتو ميبردي تو حياط؟توچه خلي بودي ديگه!
من ابتدائي به شدت آروم و ساكت بودم!فقط كلاس پنجم تو طرح روزي براي فردا شدم مدير مدرسه كه اونم از بس بچه مثبت بودم ازش استفاده نكردم و رفتم نشستم سركلاس
پنجم قصه گو يه نمايش هم شدم (به شكل پيرزن!!
)
البته تو كلاس اولم خيلي خاطرات هست اما حوصلم نميشه بنويسم!
پاسخ
خدا بهت حوصله بده!
+
يک ذهن زيبا
:)) پنکه سقفيم داشتين؟؟!! D:
يادش به خير منم ابتدايي که بودم، پايه ثابت تءاتر و گروه سرود بودم!!
براي سرود هر سال مي رفتيم ناحيه اول مي شديم بر ميگشتيم!!! عاره!!
تئاترم زياد بازي ميکرديم، تو اکثر جشنا وظيفه ش گردن ما بود!!
يادمه يه بار تو تئاتر
حسني
نقش
مرغ
داشتم!! :)
يه بار تو يه تئاتر ديگه نقش
فرانکو ...!!
ولي ديگه خداييش با پرگار تهديد نميشديم!!!
حساب بکن از يه طرف پنکه سقفي بالاي سرت باشه! از يه طرفم پرگار زير گلوت...!! D:
پاسخ
ههههه! ماجراي اصلي پنکه مربوط به راهنماييه!