پيام
+
روزگار مرگ انسانيت است...من،كه پژمردن يك شاخه گل...از نگاه ساكت يك كودك بيمار...از فغان يك قناري در قفس...از غم يك مرد در زنجير-حتي قاتلي بردار-...اشك در چشمان و بغضم در گلوست...وندرين ايام،زهرم در پياله،اشك و خونم در سبوست...مرگ او را از كجا باور كنم...؟
پاتوق فرزانگان
92/1/7
سبحان.
وندرين ايام،زهرم در پياله،اشك و خونم در سبوست...مرگ او را از كجا باور كنم...؟
پاتوق فرزانگان
باور كن كه قرن هاست كه مرده...