• وبلاگ : پاتوق فرزانگان
  • يادداشت : گفتگو از مرگ انسانيت است...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    ... و اين تضاد

    نابود کننده

    انسانيت است

    بعله...!!
    لذتي که در سر به سر خواهر گذاشتن هست در داشتن حق کنترل تلوزيونم نيست...!!

    يادم باشه يه پست در مورد آقوي همساده، اين بشر دوست داشتني بذارم....!!
    يعني کُل کلاه قرمزي يه طرف، اي همساده هم يه طرف...!!!
    کرکر خدندن لامصب.. D:

    (تمام کلاه قرمزي، از پارسال تا الانشو دانلود کردم فقط به خاطر همساده)
    پاسخ

    پسرا رو به آسمونم ببرن آدم نميشن...!مخصوصا نوع شيرازيش!!كلا مريضن!!!مريض و خنك...

    از ماست که بر ماست!

    اينقدر خون به دل من نکن تا آقوي همساده اذيتت نکنه!خخخخخخ!

    دستت درد نکنه آقوي همساده!حالشو حسابي بگير!

    کد:0846

    پاسخ

    من دارم تلافي بلاهايي كه آقوي همساده سرم مياره رو تو مدرسه ميكنم وگرنه مرض كه ندارم!!اگه ميخواي خون به دلتون نكنم اينو آدم كنيد كه خون به دل من نكنه!!!(نكته مهم:اگه قابل ؟آدم شدن بود،خودم تا حالا آدمش كرده بودم...)
    + اقوي همساده 

    درود بر تو.اگه الان اوباما بياد اين پست تورو بخونه قطعا ديگه جنگاشو تموم ميكنه وميزنه تو كار انسان دوستي!!به اين صورت.

    حتما ادامه بده به اين روشنگريات بالا خره موفق ميشي..واقعا هدفت ازين پست چي بود؟

    پاسخ

    آفرين!معلومه كه خوب خواهرتو شناختي!مطمئنا اگه اوباما اين پست رو بخونه ميزنه تو كار انسان دوستي!همين طور اسرائيل و انگليس و خلاصه تمام ستمگران جهان اگه اين پست منو بخونن متحول خواهند شد!!من جهان را تغيير خواهم داد...!/////////////آدمي كه سبكه،جوابش همينه!كم تو خونه اذيتم ميكني،تو وب هم دست از سرم بر نميداري؟؟؟؟اي خدا!!!من چه گناهي كردم گرفتار اين زبون نفهم شدم!؟چرا اينقد منو اذيت ميكني؟؟چرا اينقد خون به دلم ميكني؟؟از جون من چي ميخواي؟؟دست از سرم برداااااااااااااار...
    + بچه مدرسه اي 


    سلام دوسي!

    ميگما اي شعرو از فريدون مشيري نبود؟!

    رفتي كلس؟

    پاسخ

    سلااااااااام!چه عجب چيشمون به جمال شمو روشن شد!/////ها مال فريدون جونمه!////ها رفتم.اما مخم پوكيدا!همه چيزو ميفهميدم،اما فهميدنشون خيلي انرژي از آدم ميگرفت!يه پسر خيرديده اي هم بود هي سوال ميپرسبد،هي سوال ميپرسيد!هرچي ميگفتيم آمو ول كن بزار درسشو بده،ول كن نبود!خلاصه رفتم پيش استادو(حالو استادو چندسالشه!پيش دانشگاهي!فقط استاد ما پيش بود.شانس كه نداريم!!) گفتم من دومم،كلاسو به دردم ميخوره يانه(چون دوميا نميتونن مرحله سوم برن)گفت روند درس خوندنو براي سومت ياد ميگيري!!منم از امروز ديگه نرفتم!