سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

ســـــــــلاااااااااااام!

توجه              توجه!


این آخرین پست پنجه طلا در این وبلاگ است!


از این به بعد من و بچه پررو هر دو با نام قلاش در این وبلاگ فعالیت می کنیم!

خلاصه حلالمون کنید!


خــــــداحافظ پنجه طلا! خدانگهدار


نوشته شده در شنبه 92/4/15ساعت 1:39 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

این عکس صفحه کامپیوتر منه وقتی نظر میذارم!

ببینید بعضی مواقع با چه فلاکتی نظر میذارم!!!!:(

اونوقت شماها....

قدر بدون ذهن زیبا! کی با این اوضاع میاد نظر میذاره که من میذارم؟

اصن تا حالا شما تو یه همچین صفحه منظمی(!) نظر گذاشتین؟ 

(برای دیدن عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

 

اینترنت


نوشته شده در شنبه 92/4/15ساعت 9:28 صبح توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

"ویصنع الفلک و کلمّا مرّ علیه ملا من قومه سخروا منه"

نوح که کشتی می ساخت، هر که می گذشت او را مسخره می کرد

اما فقط کشتی نوح نیست که هنگام ساخت مسخره می شد

هر کس بخواهد نوح وار کشتی عشق را بسازد، مسخره می شود

تا زمانی که امر الهی بیاید

"حتی اذا جاء امرنا"

"قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین"


نوح از هر موجودی جفتی سوار کشتی اش کرد و با خود برد

سازندگان کشتی عشق هم آدم می برند

"و قال ارکبوا فیها بسم الله مجرـها و مرسها"

و با نام خدا کشتی شان را در آب می اندازند و به حرکت در می آورند و به نام او متوقفش می کنند

اما ظالمان را در کشتی عشق راهی نیست

"و قیل بعدا للقوم الظالمین"

 

قایق

بشریت هم اکنون نیازمند کشتی است... بیایید ما نوح کشتی ساز باشیم...


نوشته شده در شنبه 92/4/15ساعت 9:23 صبح توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

تو چه ساده ای و من چه سخت
تو پرنده ای و من درخت
آسمان همیشه مال توست
ابر زیرِ بال توست
من ولی همیشه گیر کرده ام
تو به موقع می رسی و من
سالهاست دیر کرده ام


***
خوش به حال تو که می پری
راستی چرا
دوست قدیمی ات- درخت را-
با خودت نمی بری؟


***

فکر می کنم

توی آسمان تو

جا برای یک درخت هست

هیچ کس درِ بزرگِ باغ آفتاب را

رو به ما نبست

یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار

یا مرا ببر

توی آسمان آبی ات بکار

*** 

خواب دیده ام

دست های من

آشیانه ی تو می شود

قطره قطره قلب کوچکم

آب و دانه ی تو می شود

شب ستاره ها

از تمام شاخه های من

تاب می خورند

ریشه های تشنه ام

توی حوض خانه ی خدا

آب می خوردند

من همیشه خواب دیده ام ولی...

***

 راستی، هیچ فکر کرده ای

یک درخت، توی باغ آسمان

چقدر دیدنی است؟!

ریشه های ما

اگر چه گیر کرده است

میوه های آرزو ولی

رسیدنی ست!

 

(عرفان نظرآهاری) 


نوشته شده در پنج شنبه 92/4/13ساعت 8:53 صبح توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |


در کوی تو معروفم و از روی تو محروم


گـــرگِ دهن آلوده ی یوســــف ندریده

 

 

" کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته"

(چه بسیار مدح و ثنای نیکو که من لایق آن نبودم و تو از آن بر زبانها منتشر ساختی)

 

جمکران 

 

پ.ن: دیگر از التماس دعا شنیدن هم شرمنده می شوم...

پ.ن2: من چه گویم یک رگم هشیار نیست    شرح آن یاری که او را یار نیست

پ.ن3: گر کسی نسب او زمن پرسد   بی نشان از نشان چه گوید باز؟ 

 

 


نوشته شده در شنبه 92/4/8ساعت 3:18 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

آنچه من دارم ازو، هست خیالی که ز دور
چهره برتافته در آینه ی خاطر من
همچو مهتاب که نتوانیش آورد به چنگ
دور از دست تمنای من و در برِ من
...
می کنم جامه به تن، می دوم از خانه برون
می روم در پی او با دل دیوانه ی خویش
پی آن گم شده می گردم و می آیم باز
خسته و کوفته از گردش روزانه ی خویش

خواب می آید و در چشم نمی یباد راه
یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال
نشنوم ناله ی خود را دگر از مستیِ درد
آه گوشم شده کر یا که زبانم شده لال؟

(سایه)


نوشته شده در شنبه 92/4/8ساعت 2:56 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

از آن جایی که در دوران ابتدایی هنوز توسط سازمان کشف استعدادها کشف نشده بودم! خاطرات زیادی از این دوران ندارم که جالب توجه باشد. فقط تعداد معدودی هست که جالب است و البته خیلی هم بعضا خنده دار نیست. ولی خب به هر حال برای ادای حق این دوران پنج ساله و جهت خالی نبودن عریضه اش آن ها را بازگو می کنم.

 

کلاس اول و دوم با خوبی و خوشی گذشت!

 

فقط کلاس دوم چون کلاسم عوض شده بود تا دو سه روز کیفمو زنگ تفریح ها با خودم می بردم تو حیاط! چون بچه ها بهم گفته بودن فلانی (یکی از بچه های کلاس) وسایلتو می دزده!!!!(چه تخیلات قوی داشتن بچه های اون دوره و زمونه! الان چی؟)

 

کلاس سوم که بودم برای اولین بار معلم سر کلاس راهم نداد! (مثل اینکه از همون موقع ها هم شکوفا بودم!) خلاصه ناظم اومد و اسم ما رو نوشت تا از نمره انضباطمون کم کنه تا معلم راضی شد سر کلاسش بشینیم. البته دلیلشم این بود که ما دیر رفته بودیم سر کلاس! همه رفته بودن سر کلاس ما تازه رفته بودیم اونور حیاط آب بخوریم! اونم سلّانه سلّانه!

 

تو جشن تکلیف کلاس سوم هم من تو تئاتر نقش بلقیس ملکه ی سبا رو بازی می کردم! هنوز دو جمله از دیالوگامو یادمه: وقتی مثلا وارد قصر سلیمان می شدم دست راستمو حرکت می دادنم می گفتم: "چه زیبا!" بعد دست چپمو تکون می دادم می گفتم: "چه باشکوه!" دیگه چیزی یادُم نیست.

 

کلاس چهارم برای تنها بار تو عمرم عضو گروه سرود بودم. هنوز هم برگه سرودمونو دارم.

 

تو کلاسمون یکی داشتیم خیلی تخس بود! هیشکی حاضر نبود بغل دستیش بشه! ولی من شدم! (شاید از همون موقع اینطوری شدم!) اسمش روژان بود! جاتون خالی یه بار شیر کاکائوشو خالی کرد رو سقف کلاس! ارتفاع کلاسمونم خیلی زیاد بودا! ولی اونم خیلی زور داشت. نصف دیوار زردمونم قهوه ای شده بود. اصن یک اثر هنری قشنگی بود در حد نقاشی های ونگوگ!

بعد یه مدت بغل دستیم عوض شد! اون با پرگارش نیمکتو دو قسمت کرده بود اگه دستم از قسمت خودم میرفت اونورتر با پرگار تهدیدم می کرد.:( بله کلن در تحریم بزرگ شدم! (؛

 

انشاء الله بقیش برای بعد!

به قول ته مستند ظهور:to be continued inshaallah

(عاشق این جمله بودم!) 


نوشته شده در جمعه 92/4/7ساعت 9:32 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

به تو که می رسم ناخودآگاه اشکم سرازیر می شود


دیدن تو همانا و اشک های من همانا...


ببخشید که یک بار نشد بدون اشک با تو دیدار کنم


ولی مگر دست خودم است؟


باز هم معذرت می خواهم

 


ای شاهد همیشگی اشک های من
.
.

.

.
.
.

.

.

ای پیـــــاز!!!!!


نوشته شده در جمعه 92/4/7ساعت 9:14 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

نخستین امام، پیامبر صلی الله علیه و آله را اینگونه توصیف می کند: هرگز ستمی بر مسلمان و کافری روا نداشت؛ بلکه خود مورد ستم واقع سد، اما [ستمگران را] بخشید.

مهررزی او به تمامی انسان ها چه مسلمان و چه کافر گاه باعث می شد تا آن ها از مهربانی او سوء استفاده کنند.

                          (کتاب "همنام گل های بهاری")

شیوه ی زندگی پیامبر ما این چنین بود. حاضر بود حتی سواری بدهد اما سوار کسی نشود. شیوه ی زندگی ما چطور است؟ به کجا داریم می رویم؟

کجا همی روی ای دل بدین شتاب، کجـــــا؟

بارها شناسنامه ام را زیر و رو کرده ام اما هیچ جای آن ننوشته است: "مسلمان"

چرا ننوشته اند؟ اگر نوشته بودند می توانستیم گاهی آن واژه را به خود و یا دیکران نشان دهیم و بپرسیم: آیا تو مسلمانی؟

آیا تویی که برای خودت همه را له می کنی، سوار همه می شوی، دوست و دشمن را نردبان صعود خود می کنی، مسلمانی؟

مسلمان که هیچ...آیا انسانی؟

پ.ن: مخاطب اصلیش خودمم.

پ.ن2: هر وقت هویتم رو گم می کنم به شناسنامم مراجعه می کنم اما هویتم را به من نمی گوید. آخر یک اسم و یک تاریخ تولد و یک محل که هویت نمی شود 


نوشته شده در جمعه 92/4/7ساعت 9:40 صبح توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم


بنا به پیشنهادی که دوست عزیزم طاهره چند روز پیش به من داد، تصمیم گرفته ام شیطنت ها و اذیت هایی را که در مدرسه انجام داده ام، بنویسم تا هم مرور خاطره ای باشد برای خودم و هم راهکاری برای دانش آموزان آینده!


دوران مدرسه، دوران فراموش نشدنی است. حال و هوای نشستن پشت نیمکت ها و نوشتن روی تخته سیاه با گچ یا روی تخته وایت برد با ماژیک را هیچ چیز نمی تواند تکرار کند. اما بیش از این ها چیزی که به خاطرات مدرسه جذابیت و گیرایی خاصی می بخشد، برخورد بچه ها با یکدیگر و با معلم است؛ رابطه هایی سرشار از انرژی، نشاط و البته به مقدار کافی شیطنت. به ندرت می توان دانش آموزی را یافت که در طول دوران تحصیل خود حداقل یک بار شیطنت و بازیگوشی نکرده باشد. حتی ساکت ترین و مظلوم ترین دانش آموزان هم وقتی در جو شیطنت بار بین بچه های دیگر قرار می گیرند، تسلیم می شوند.

 

من هم از همان دانش آموزان خوب و سر به راه بودم که البته جوهره ی شیطنت در ذات من وجود داشت و بنابراین به محض قرار گرفتن در شرایط مساعد، این استعداد ذاتی شکوفا شد به طوری که طولی نکشید سردسته ی همه ی بچه های بازیگوش شدم و کمتر شیطنتی اتفاق می افتاد که من در آن دست نداشته باشم. همین موضوع موجب شد که هم اکنون دارای گنجینه ای فاخر(!) از خاطرات جالب و خنده دار باشم. لذادر این جا فرصت را مغتنم می شمارم و از تمام کسانی که موجب شکوفایی این استعداد در من شدند، کمال تشکر را دارم.

امضا: پنجه طلا

 

پ.ن: البته من شاید نتونم خاطرات خنده دارمو جوری بنویسم که خنده دار باشه یعنی طنز نوشتنم خیلی خوب نیست ولی بعضی خاطره ها اونقدر خنده دارن که...من تمام تلاشمو می کنم شما هم سعی کنین همینطوری بخندین! 


نوشته شده در پنج شنبه 92/4/6ساعت 7:34 صبح توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >