سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

باز هم اول مهر آمده بود

 

و معلم آرام

 

اسم ها را می خواند.

 

اصغر پورحسین!

 

پاسخ آمد: حاضر.

 

قاسم هاشمیان!

 

پاسخ آمد: حاضر.

 

اکبر لیلا زاد...

 

پاسخش را کسی از جمع نداد.

 

بار دیگر هم خواند:

 

اکبر لیلازاد!

 

پاسخش را کسی از جمع نداد

 

همه ساکت بودیم

 

جای او اینجا بود

 

اینک اما، تنها

 

یک سبد لاله ی سرخ

 

در کنار ما بود

 

لحظه ای بود، معلم سبد گل را دید

 

شانه هایش لرزید

 

همه ساکت بودیم

 

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم

 

گل فریاد شکفت!

 

همه پاسخ دادیم:

 

حاضر، ما همه اکبر لیلا زادیم


پ.ن:صدای من را بعد از n قرن از زیر کوهی از کتاب میشنوید

پ.پ.ن:چرا اینجا هیچکی پست نمیذاره ؟ :|

پ.پ.پ.ن:میدونم اینجا وبلاگ شخصی نیست، ولی محتاج دعاتونم واسه خودم و دوستام که تو راهی که انتخاب کردیم شکست نخوریم.

پ.پ.پ.پ.ن:با تشکر :)

 


نوشته شده در یکشنبه 93/7/6ساعت 9:30 عصر توسط دیاتنان| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >