سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

من روزی از این خاک خواهم رفت...

بعد از کلی وقت دوییدن و به این در و اون در زدن،آخرش گفتن نتیجه ای حاصل نشده و تو ...

و حالا این منم که به گفته پزشکان مرگم نزدیکه!

منم و یه دنیا حس عجیب که تازه کشفشون کردم

منم و یه دنیای جدید!یه دنیا که با دنیای قبلیم خیلی متفاوته

یکی از تفاوتای دنیای جدیدم اینه که تو دنیای جدیدم همه ی حرفامو میزنم.بخاطرهمین الانم میخوام حرفایی رو که شاید رودررو نمیتونم بگم رو بگم.

پنجه جون!از وقتی شناختمت باعث تغییر تو من شدی!هرروز و هرروز،هر زنگ و هر ساعت،هر تلفن و هر اس ام اس...

خیلی ازت ممنونم... اینقدر دوستت دارم که خودمم از وصفش به عجز اومدم

هرچه گویم عشق را شرح و بیان**چون به عشق آیم خجل باشم از آن...

جدا پنجه طلایی

بخاطر همه جیگر خونی هایی که بهت دادم،معذرت می خوام.

رایحه خانم که همیشه وبو میخونی و حتی از تک تک نظراتشم خبر داری!بخاطر هرچی نرم جهنم،بخاطر سربه سراییت که گذاشتم صاف میفرستنم ته جهنم!حلالم کن.(توقع نداشته باش اینجا هم بشینم در وصفت شعر بگما!من باهرکی راحت نباشم با تو یکی خعلی راحتم و هرچی تو دلم باشه رو رودررو بهت میگم،مثل همیشه!بووووس)

ببخشید بخاطر سختگیری هایی که بعضی وقتا می کردم.من مسئول انجمن بودم و یه سری وظایف داشتم که ایشالا سال دیگه که یکیتون اومد جای من،درکم می کنید. 

دوستان پارسی بلاگی همه حلال کنید.گل تقدیم شما

چندتا دوست صمیمی تر هم دارم که خیلی دوستشون میدارم!شیلا و شیدا و شایان(وزنو حال کن جالب بود)

 

ذهن زیبا هم بودن که کلی باید منو حلال کنن.همینطور عمه خانم!

برام دعا کنید...

مرگ


نوشته شده در شنبه 92/1/31ساعت 10:15 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

جاده ماندست و من و این سر باقی مانده

رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

 

نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی

هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده...

جنگ

 

میخواستن نرن!!

از جوونی شون گذشتن رفتن که ما بمونیم

رفتن که الان من و تو جرئت کنیم تنها بریم تو خیابون

رفتن که کشورمون دست یه مشت ظالم و سودجو نیفته...

می خواستن نرن؟!

بابا ای والله...


نوشته شده در جمعه 92/1/30ساعت 9:57 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

گفتــم غم تو دارم، گفتــا غمت سرآید      گفتـم که مــاه من شو، گفتا: اگر برآید.


گفتم که‏شرط آن چیست تاروی‏توبینم       گفتـــا: گنــاه کــم کن، تا حاجتت برآید.


گفتم ز جور ایـام بـر لـب رسیده جــانم      گفتا: اگر من آیم این غصه هم سر آید.


گفتـم که صبح جمعه با صـد امید آیـم       گفتا:توندبه‏خوان باش،من‏نیزکم‏کم آیم.


گفتم که‏شام‏جمعه،می‏خوانم ال‏یاسین     گفتـــا: مداومـت کن تا دوریم ســرآیـد.


گفتم چه‏شرط باشد در محفلم تـو آیی؟     گفتا: تو از عمو خواه، مـن پا برهنه آیم.


گفثم ز هجر رویت بی تاب گشتـه ام من   گفتــا: نما دعـایم، تا هجـر من سـرآید.


نوشته شده در جمعه 92/1/30ساعت 12:14 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

خشت اول چون نهد معمار کج            تا ثریا می رود دیوار کج

 

معمار ما که خشت اولمون رو کج نذاشته.پس چرا دیوارمون تا ثریا کج رفته؟!

حتما از خشت دوم که باید خودمون میذاشتیم کج شده!

الان اگه بخوایم دیوارمون صاف شه باید کل دیوار رو تا خشت اول خراب کنیم و از خشت اول به بعد رو دوباره بسازیم!

اما منی که دیوارم تا ثریا رفته،اگه بخوام دونه دونه خشتای کجو بردارم هیچوقت تموم نمیشن!تموم هم بشن وقت دوباره ساختنش نمیشه!

باید دلو بزنیم به دریا و کار رو یه سره کنیم...

خدایا کمکم کن دیوارمو خراب کنم.قول میدم تو دوباره ساختنش دقت کنم و همه خشت ها رو صاف بذارم.

 

صاف صاف!

درست به سمت تو...

 

آسمان


نوشته شده در سه شنبه 92/1/27ساعت 1:8 صبح توسط قلاش| نظرات ( ) |

امر به معروف می کنیم و نهی از منکر!

به امید روزی که نتوانیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم! 


نوشته شده در دوشنبه 92/1/26ساعت 9:0 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

و چه خوب یادم هست که زیر سایه ی آن بانیان سبز و تنومند عبارتی به ییلاق ذهن وارد شد....

خوش به حال تکه سنگ که نداره دل تنگ.

خخخخخ.آقوی همساده.


نوشته شده در دوشنبه 92/1/26ساعت 7:10 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

مرو مادر!
هر بار گفتم مادر بهم گفتند مگر تو سیدی؟
من ماندم و یک عمر حسرت مادر گفتن...
اما امروز دیگر به حرفشان گوش نمی دهم
می خواهم با تمام وجود فریاد بزنم مادر!
نمی دانند همانگونه که پیامبر گفت او و علی پدران این امت هستند
تو هم مادر این امت می شوی.
مادرم!
دوستت دارم!
حتی بیشتر از مادرم!
مرو مادرم!
یتیممان نکن!
بیا و در حق دخترت مادری کن!
می دانم دختر بدی بوده ام برایت
ولی دل دختر به دعای مادر خوش است
و دعای مادر مستجاب است
آن هم مادری مانند تو!
مادرم!
دخترت را دریاب!
"دلخوشم من چون گدای این درم
هم گدای فاطمه هم حیدرم"

حضرت فاطمه


نوشته شده در یکشنبه 92/1/25ساعت 7:58 عصر توسط پنجه طلای سابق!| نظرات ( ) |

آبی می خواهم تا روحم رو بشویم

همه ی دنیا را به دنبال آب گشتم

دلم را به هر آبی سپردم،آلوده تر شد...

چرا همه آبها کثیف است؟!

آب دنیا کثیف است...

 

 

 

مادرجان!برایم یک بغل باران بفرست...

باران

 


نوشته شده در شنبه 92/1/24ساعت 9:49 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

اخبار سراسری امشب:

امروز شهدای گمنان در 71 نقطه ایران آرام گرفتند.

شهدا آرام گرفتن؟؟؟!!!

بیچاره! اونا آروم بودن.اونی که آروم نیست من توایم.اونی که از صب تا شب دنبال دنیا می دوئه من و توایم.اونی که غصه دنیا براش شب و روز نذاشته من و توییم!اونا آروم بودن...

امشب شب شهادت حضرت زهراست

مگه نمیگن مادرتمام شهدای گمنامه که همیشه میاد به بچه هاش سر میزنه؟!امشب شب شهادت مادر این شهدائیه که تشئیع شدن. امشب همه شون عزا دارن.امشب دلای همه شون پر غصه ست.

پس چطور میتونی بگی آروم گرفتن؟!

اصلا مگه من و تو میذاریم آروم بگیرن!مگه ما کم دلشونو خون می کنیم؟مگه ما کم خونشون رو لگدمال میکنیم...

تا ظهور،شهدا آرام نخواهند گرفت...

وقتی امام زمان ظهور کرد،شهدا هم آروم میگیرن.می دونی چرا؟

چون دیگه من و تو نیستیم که خون به دلش کنیم.چون اون شمشیری که عدالت برپا میکنه،از گردن من و تو هم گذشته...!

نمیدونم چرا آدم نمیشیم....

 

شهدا در اوج آرامش،آروم نیستن...

 

 

 شهید


نوشته شده در شنبه 92/1/24ساعت 9:49 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

غرورم نمی خواست این سان مرا

پریشان و سر در گریبان مرا

غرورم نمی دید این روز را

چنان ناله های جگر سوز را

 

غرورم برای خدا بود و عشق

پل محکمی بین ما بود و عشق

 

اما...


نوشته شده در شنبه 92/1/24ساعت 12:35 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >