سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

سلام :)

تو ادامه یه دلنوشته -؟- ست

با فاز -

اگه حالت گرفته ست نخونش

 

 

دلم برای خیلی از شبا و روزا تنگ شده

دیشب فاطمه می گفت دلم برای اون شبایی که مرگو تو یه قدمی م می دیدم تنگ شده

منم دلم خیلی تنگ بود.اما هیچی نگفتم.

برای خیلی از شبا و روزا دلتنگم.

شبایی که پای استغفار کردن از شدت اشک و بغض نفسم بند میومد.شبایی که از فرط ناراحتی محاسبه هام،خواب به چشمم نمی اومد.

 روزایی که می خواستم از تو مدرسه به امامم خدمت کنم.روزایی که با تمام وجود درس می خوندم تا ظلمو نابود کنم.

واسه پاکی ها و آرمانایی که خیلی زود خداحافظی کردن و ...

تو اون روزای بی نظیر یه پاراگراف از کتاب کویر خیلی متاثرم می کرد :

رفتم و رفتم،نه به جایی،که نمی دانستم به کجا!رفتم و رفتم تا اینجا نباشم که هرگاه می بینم طلوع امروز را درجایی هستم که دیروز نیز بودم از زبونی و بیهودگی خویش بیزار می شوم...

اما حالا با هر طلوع آرمانی و عملی غروب می کند ؛ در من...

شقایق درد من یکی دوتا نیست

آخه درد من از بیگانه ها نیست...

کسی خشکیده خون من رو دستاش

که قرار بود پروازم بده...

دویدیم و دویدیم و دویدیم

به شب های پر از قصه رسیدیم...

اما حالا برگشتم یه جایی خیلی قبل تر از خونه اوّلم

گفتنی ها کم نیست...

.

.

.

شـقـایـق جــای تــو دشـت خــدا بـود

نـه تـو گلـدون نـه تــوی قـصــه هـا بـود...

 


+ من ماه می بینم هنوز ، این کور سوی روشنو...

 


نوشته شده در سه شنبه 93/4/10ساعت 11:24 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |