سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پاتوق فرزانگان

در راستای این هدف که میخواستم از مشهدمون ننویسم اینا رو می نویسم!

روز آخر یکی از بچه ها بهم گفت میخوام چادری بشم

وقتی دلیلشو بهم گفت یاد چادری شدن خودم افتادم

یادم به حرف اونی افتاد که میگفت برای چادری شدن یکی براش رو منبر نرین ببینین خوتون چطور چادری شدین

به یه نکته ای رسیدم

این که من و اون تهش یه جور چادری شدیم

نظریه ام تکمیل شد با حرفای طاهره

وقتی گفت چجوری میشه گند نزد

نمی دونم چرا تازگیا نمی تونم منظورمو از پشت فضای مجازی برسونم!

به زود فهمیدنم عادت کرده ام!

به آدم های روبرو که حرفهاتو از تو چشمات بخونن

به آدمایی که خوشون حدیث مفصل می خوانند از این مجمل

نمی دانم چه می خواهم بگویم!

نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است

فقط همین بیت شعر رو میذارم:

کار ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

اگه معنی شعر رو نفهمیدید لطفا از خودتون بهش برداشت اضافه نکنید!


نوشته شده در پنج شنبه 92/6/28ساعت 4:11 عصر توسط قلاش| نظرات ( ) |